سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  |   خانه |   شناسنامه |   پست الکترونیک |  پارسی بلاگ | یــــاهـو
اوقات شرعی

مصطفی فوائدی - ماوراء

درسی از پروانه (دوشنبه 86/7/9 ساعت 5:21 عصر)


یک روز سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد. شخصی نشست و چند ساعت به جدال پروانه برای خارج شدن از سوراخ کوچک ایجاد شده درپیله نگاه کرد.
سپس فعالیت پروانه متوقف شد و به نظر رسید تمام تلاش خود را انجام داده و نمی تواند ادامه دهد.
آن شخص تصمیم گرفت به پروانه کمک کند و با قیچی پیله را باز کرد.  پروانه به راحتی از پیله خارج شد اما بدنش ضعیف و بالهایش چروک بود.
آن شخص باز هم به تماشای پروانه ادامه داد چون انتظار داشت که بالهای پروانه باز، گسترده و محکم شوند و از بدن پروانه محافظت کنند.
هیچ اتفاقی نیفتاد!
 در واقع پروانه بقیه عمرش به خزیدن مشغول بود و هرگز نتوانست پرواز کند.
چیزی که آن شخص با همه مهربانیش نمیدانست این بود که محدودیت پیله و تلاش لازم برای خروج از سوراخ آن،  راهی بود که خدا برای ترشح مایعاتی از بدن پروانه به بالهایش قرار داده بود تا پروانه بعد از خروج از پیله بتواند پرواز کند.
گاهی اوقات تلاش تنها چیزیست که در زندگی نیاز داریم.
اگر خدا اجازه می داد که بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم فلج میشدیم، به اندازه کافی قوی نبودیم و هرگز نمیتوانستیم پرواز کنیم.

من قدرت خواستم و خدا مشکلاتی در سر راهم قرار داد تا قوی شوم.
من دانایی خواستم و خدا به من مسائلی داد تا حل کنم.
من سعادت و ترقی خواستم و خدا به من قدرت تفکر و قوت  ماهیچه داد تا کار کنم.
من جرات خواستم و خدا موانعی سر راهم قرار داد تا بر آنها غلبه کنم.
من عشق خواستم و خدا افرادی به من نشان داد که نیازمند کمک بودند.
من محبت خواستم و خدا به من فرصتهایی برای محبت  داد.
« من به  هر چه که خواستم نرسیدم ...
اما به هر چه که نیاز داشتم دست یافتم»
بدون ترس زندگی کن، با همه مشکلات مبارزه کن و بدان که میتوانی  بر تمام آنها غلبه کنی.

 


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • درس زندگی (دوشنبه 86/7/9 ساعت 5:21 عصر)


    بهترین دوست اون دوستیه که بتونی باهاش روی یک سکو ساکت بشینی و چیزی نگی و وقتی ازش دور میشی حس کنی بهترین گفتگوی عمرت رو داشتی
     
    ما واقعا تا چیزی رو از دست ندیم قدرش رو نمی دونیم ولی در عین حال تا وقتی که چیزی رو دوباره به دست نیاریم نمی دونیم چی رو از دست دادیم

    اینکه تمام عشقت رو به کسی بدی تضمینی بر این نیست که او هم همین کار رو بکنه پس انتظار عشق متقابل نداشته باش ، فقط منتظر باش تا اینکه عشق آروم تو قلبش رشد کنه و اگه این طور نشد خوشحال باش که توی دل تو رشد کرده

    در عرض یک دقیقه میشه یک نفر رو خرد کرد در یک ساعت میشه یکی رو دوست داشت و در یک روز میشه عاشق شد ، ولی یک عمر طول می کشه تا کسی رو فراموش کرد
     
    دنبال نگاهها نرو چون می تونن گولت بزنن، دنبال دارایی نرو چون کم کم افول می کنه ، دنبال کسی باش که باعث بشه لبخند بزنی چون فقط با یک لبخند میشه یه روز تیره رو روشن کرد ، کسی رو پیدا کن که تو رو شاد کنه
     
    دقایقی تو زندگی هستن که دلت برای کسی اونقدر تنگ میشه که می خوای اونو از رویات بکشی بیرون و توی دنیای واقعی بغلش کنی

    رویایی رو ببین که می خوای ، جایی برو که دوست داری ، چیزی باش که می خوای باشی ، چون فقط یک جون داری و یک شانس برای اینکه هر چی دوست داری انجام بدی
     آرزو می کنم به اندازه ی کافی شادی داشته باشی تا خوش باشی ، به اندازه کافی بکوشی تا قوی باشی

    به اندازه کافی اندوه داشته باشی تا یک انسان باقی بمونی و به اندازه کافی امید تا خوشحال بمونی

    همیشه خودتو جای دیگران بذار اگر حس می کنی چیزی ناراحتت می کنه احتمالا دیگران رو هم آزار می ده
     
    شادترین افراد لزوما بهترین چیزها رو ندارن ، اونا فقط از اونچه تو راهشون هست بهترین استفاده رو می برن
     
     شادی برای اونایی که گریه می کنن و یا صدمه می بینن زنده است ، برای اونایی که دنبالش می گردن و اونایی که امتحانش کردن ، چون فقط اینها هستن که اهمیت دیگران رو تو زندگیشون می فهمن

     عشق با یک لبخند شروع میشه با یک بوسه رشد می کنه و با اشک تموم می شه ،‌ روشنترین آینده همیشه روی گذشته فراموش شده شکل می گیره ، نمیشه تا وقتی که دردها و رنجا رو دور نریختی توی زندگی به درستی پیش بری ، وقتی که به دنیا اومدی تو تنها کسی بودی که گریه می کردی و بقیه می خندیدن ، سعی کن یه جوری زندگی کنی وقتی رفتی تنها تو بخندی و بقیه گریه کنن


     


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • باورکن که (دوشنبه 86/7/9 ساعت 5:19 عصر)

    لازم نیست کسی به غیر از خودتان باشید فقط کافی است از کسی که قبلاً بوده اید بهتر باشید
    یک همسر فقط همراه آدم نیست او کل تقدیر است
    انسان عاشق زیبایی نمی شود بلکه آنچه عاشقش می شود در نظرش زیباست
    زندگی آن نیست که هر چه می خواهید داشته باشید بلکه آن است که هر چه دارید بخواهید
    بزرگی را به کس نمی بخشند باید خود آن را به دست آوری
    گاهی اوقات در زندگی خیلی زود دیر می شود
    برای اینکه بزرگ باشی نخست کوچک بودن را تجربه کن
    هر کس با حق گلاویز شود حق او را به زمین می افکند
    هرگز به دنبال کسی نبوده ام که بتوانم با او زندگی کنم بلکه به دنبال کسی بودم که نتوانم  بی او زندگی کنم.

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • بساط شیطان (دوشنبه 86/7/9 ساعت 5:19 عصر)

    دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود؛ فریب می‌فروخت. مردم دورش جمع شده‌ بودند،‌ هیاهو می‌کردند و هول می‌زدند و بیشتر می‌خواستند.
    توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص،‌دروغ و خیانت،‌ جاه‌طلبی و ... هر کس چیزی می‌خرید و در ازایش چیزی می‌داد. بعضی‌ها تکه‌ای از قلبشان را می‌دادند و بعضی‌ پاره‌ای از روحشان را. بعضی‌ها ایمانشان را می‌دادند و بعضی آزادگیشان را.
    شیطان می‌خندید و دهانش بوی گند جهنم می‌داد. حالم را به هم می‌زد. دلم می‌خواست همه نفرتم را توی صورتش تف کنم.
    انگار ذهنم را خواند. موذیانه خندید و گفت: من کاری با کسی ندارم،‌فقط گوشه‌ای بساطم را پهن کرده‌ام و آرام نجوا می‌کنم. نه قیل و قال می‌کنم و نه کسی را مجبور می‌کنم چیزی از من بخرد. می‌بینی! آدم‌ها خودشان دور من جمع شده‌اند.
    جوابش را ندادم. آن وقت سرش را نزدیک‌تر آورد و گفت‌: البته تو با اینها فرق می‌کنی.تو زیرکی و مومن. زیرکی و ایمان، آدم را نجات می‌دهد. اینها ساده‌اند و گرسنه. به جای هر چیزی فریب می‌خورند.
    از شیطان بدم می‌آمد. حرف‌هایش اما شیرین بود. گذاشتم که حرف بزند و او هی گفت و گفت و گفت.
    ساعت‌ها کنار بساطش نشستم تا این که چشمم به جعبه‌ای عبادت افتاد که لا به لای چیز‌های دیگر بود. دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم.
    با خودم گفتم: بگذار یک بار هم شده کسی، چیزی از شیطان بدزدد. بگذار یک بار هم او فریب بخورد.
    به خانه آمدم و در کوچک جعبه عبادت را باز کردم. توی آن اما جز غرور چیزی نبود. جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت. فریب خورده بودم، فریب. دستم را روی قلبم گذاشتم،‌نبود! فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جا گذاشته‌ام.
    تمام راه را دویدم. تمام راه لعنتش کردم. تمام راه خدا خدا کردم. می‌خواستم یقه نامردش را بگیرم. عبادت دروغی‌اش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم. به میدان رسیدم، شیطان اما نبود.
    آن وقت نشستم و های های گریه کردم. اشک‌هایم که تمام شد،‌بلند شدم. بلند شدم تا بی‌دلی‌ام را با خود ببرم که صدایی شنیدم، صدای قلبم را.
    و همان‌جا بی‌اختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم. به شکرانه قلبی که پیدا شده بود.

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • رمز آرامش در 60 گام (دوشنبه 86/7/9 ساعت 5:18 عصر)

    گام1: فهرستی از موفقیت هایی را که تا کنون نصیبتان شده را تهیه کنید.
    گام2: هر چند وقت یک بار به میان طبیعت بروید و در محیطی سبز و سرشار از آرامش قدم بزنید.
    گام3:وان حمام را پر از آب گرم و صابون کنید! ، داخل وان بنشینید و تمام تنش ها را با تنفس عمیق و استراحت از خود دور کنید.
    گام4: هر روز به جمله های زیر و جملاتی از این قبیل فکر کنید.
    •  تا زمانی که خودتان نخواهید ، هیچ کس نمی تواند تحقیرتان کند.(تئودور روزولت)
    •  روزی شخصی بودایی را فحش و ناسزا میداد ، بودا به وی گفت:از تو به خاطر این هدیه عالی تشکر میکنم!اما متاسفم که نمی توانم هدیه ات را بپذیرم ، راستی اگر کسی به من هدیه ای دهد و من هدیه را قبول نکنم به چه کسی تعلق خواهد داشت؟
    • خواه فکر کنید کاری را میتوانید انجام دهید ، خواه فکر کنید که از انجام کاری ناتوان هستید ، همیشه حق با شماست.(هنری فورد)
    • عشق از آن جهت در ما به ودیعه گذاشته شده که آن را به دیگران ببخشیم.
    • قلمرو خداوند درون ما انسانهاست.
    • هر کاری را که دوست داری انجام بده پول خود به دنبال آن می آید.
    • به دنبال رستگاری و سعادت خود باش.
    • از صمیم قلب خودت را دوست داشته باش.
    گام5: در تعطیلات آخر هفته ، فقط به تفریح و استراحت بپردازید.
    گام6: تلاش کنید همیشه مثبت بیندیشید.
    گام7: به خاطر داشته باشید که هر گاه در کاری سرگردان می مانید ، در حال آموختن نکته ای جدید هستید.
    گام8: تا آنجا که لازم است خودتان را به مبارزه بطلبید ، نه بیش از اندازه.
    گام9: در هفته یک شب تلویزیون خود را خاموش نگه دارید تا مغزتان استراحت کند.
    گام10: در روز عشق(والنتاین)برای خودتان کارت تبریک بخرید.
    گام11: هر چند وقت یک بار به یک مکان مقدس بروید و با خدا راز و نیاز کنید.
    گام12: هر چند وقت یک بار بیرون از خانه غذا بخورید.
    گام13: با کسی که از صمیم قلب دوستش دارید تلفنی صحبت کنید.
    گام14: خود را در آیینه نگاه کنیدو از دیدن زیبایی هایتان لذت ببرید و خدا را به خاطر این نعمت شکر گذار باشید.
    گام15: اهداف خود را بنویسید و با آنها زندگی کنید.
    گام16: در هدف گذاری واقع بین باشید.
    گام17: وسواس را از زندگی خود حذف کنید ، در این صورت هیچ کاری نمیتوانید انجام دهید.
    گام18: برای خود تعهد مشخص کنید و به آن وفادار باشید و تا می توانید برای آن حرکت و تلاش کنید ولو آن که نتیجه دلخواه شما نباشد.
    گام19: همیشه لبخند بزنید.(لبخند و خنده تفاوت دارند)
    گام20: تاخیر در انجام کاری بهتر از انجام ندادن آن است.
    گام21: هنر سوال کردن را بیاموزید.
    گام22: برای خودتان یک مشاور برگزینید و از راهنمایی های او استفاده کنید.
    گام23: شرقی ها اعتقاد دارند که آب جاری منبع انرژی های مثبت است! و ضروری در زندگی است.پس هر چند روز یک بار زیر دوش بروید و بگذارید جریان آب تمام عضلات را ماساژ بدهد.
    گام24: ده بار تنفس عمیق بکشید.
    گام25: هنگام راه رفتن و نشستن سرتان را بالا بگیرید و قوز نکنید.
    گام26: گاهی اوقات تند تند راه بروید.
    گام27: وقتی در کاری موفق می شوید،با خریدن یک هدیه برای خودتان موفقیتتان را جشن بگیرید.
    گام28: استفاده از فرصت ها را بشناسید.
    گام29: برای خودتان گل بخرید.
    گام30: هر وقت احساس تنش کردید ، به موسیقی مورد علاقه تان گوش دهید.
    گام31: تکرار! عبارات تاکیدی را فراموش نکنید.برخی عبارات تاکیدی مهم در زیر آمده است.
    •  هر روز هر قدمی که بر می دارم بهتر و بهتر می شوم.
    •  من این وضعیت را به عشق الهی می رسانم و به بهبود آن اعتماد کامل دارم.
    •  نعمت های کائنات بی شمار هستند از این رو همواره احساس وفور نعمت کرده و می دانم به تمام خواسته های بر حق خود می رسم.
    •  من کسانی را که در حقم بدی کرده اند می بخشم و آزاد می شوم.
    •  من مسئول تمام اتفاقاتی که برایم می افتد هستم.
    •  من آرام هستم و می گذارم تا همه اتفاقات خوب و شگفت امگیز برایم رخ دهند.
    •  امروز، کنترل زندگی خود را در دست می گیرم.
    •  اهمیت ندارد که چه اتفاقی رخ می دهد،نور درونم از من حمایت می کند.
    •   من عاشق زندگی هستم و زندگی نیز عشقش را نثار من خواهد کرد.
    •   با هر دم و بازدم خدا را شکر میکنم.
    گام32: به هر آهنگی که دوست دارید گوش دهید و با آن برقصید.
    گام33: نعمت سلامتی خود را قدر بدانید.
    گام34: هنر نه گفتن را بیاموزید.
    گام35: هنگامی که کودکان بازی می کنند در آنها دقیق شوید.
    گام36: هر چند وقت یکبار خانه تکانی کنید.
    گام37: آمدن بهار را جشن بگیرید.
    گام38: کارهایی را که باید در طول روز انجام دهید مرور کنید.
    گام39: هر روز، به بازنگری کارهای همان روز بپردازید.
    گام40: از کسانی که شما را مورد ستایش قرار می دهند، تشکر کنید.
    گام41: خودتان را مورد تحسین و ستایش قرار دهید.
    گام42: سعی کنید روزهای تعطیل کمی بیشتر استراحت کنید و بخوابید.
    گام43: گاهی اوقات تنها ماندن را تجربه کنید.
    گام44: حیوانات اهلی و دست آموز را نوازش کنید.
    گام45: باغچه کوچکی برای خود درست کنید و هر چه دوست دارید در آن بکارید.
    گام46: به یک دوست قدیمی زنگ بزنید.
    گام47: به پارک رفته و چرخی بزنید و گلها را بو کنید.
    گام48: زمانی که زیر دوش می روید آواز بخوانید.
    گام49: سالی دو مرتبه خون بدهید.
    گام50: نامه ای بنویسید و در آن از خود انتقاد کنید.
    گام51: هر روز چند واژه جدید بیاموزید.
    گام52: شکر گزار باشید.
    گام53: هر از گاهی به گورستان بروید این کار باعث می شود که دید شما نسبت به زندگی عوض شود و زیستن در الان جاودان را بیاموزید.
    گام54: مدتی از وقت خود را به کتابخوانه بروید و کتاب بخوانید.
    گام55: یک روز در هفته گیاه خواری کنید.
    گام56: قبول کنید که انسان جایز الخطا است.
    گام57: یک مهارت جدید بیاموزید.
    گام58: به اطرافیان اثبات کنید که برایشان ارزش قائل هستید.
    گام59: برای بهبود وضعیت خود تلاش کنید.
    گام60: توجه داشته باشید که چه زمانی باید در نگرش ها تغییر ایجاد کنید.

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • یک آدم خوش شانس (دوشنبه 86/7/9 ساعت 5:17 عصر)


    از بدو تولد موفق بودم، وگرنه پام به این دنیا نمی رسید.
    از همون اول کم نیاوردم، با ضربه دکتر چنان گریه ای کردم که فهمید جواب های، هوی است.
    هیچ وقت نذاشتم هیچ چیز شکستم بدهد، پی در پی شیر می خوردم و به درد دلم توجه نمی کردم!
    این شد که وقتی رفتم مدرسه از هم سن و سالهای خودم بلندتر بودم و همه ازم حساب می بردند.
    هیچ وقت درس نمی خوندم، هر وقت نوبت من می شد که برم پای تخته زنگ می خورد. هر صفحه ای از کتاب رو هم که باز می کردم جواب سوالی بود که معلمم از من می پرسید.
    این بود که سال سوم، چهارم دبیرستان که بودم، معلمم که من رو نابغه می دانست منو فرستاد المپیاد ریاضی!
    تو المپیاد مدال طلا بردم! آخه ورقم گم شده بود و یکی از ورقها بی اسم بود منم گفتم یادم رفته بود اسممو بنویسم!
    بدون کنکور وارد دانشگاه شدم هنوز یک ترم نگذشته بود که توی راهروی دانشگاه یه دسته عینک پیدا کردم ، اومدم بشکنمش که خانومی سراسیمه خودش رو به من رسوند و از این که دسته عینکش رو پیدا کرده بودم حسابی تشکر کرد و گفت نیازی به صاف کردنش نیست زحمت نکشید این شد که هر وقت چیزی از زمین بر می داشتم ، یهو جلوم سبز می شد و از این که گمشده اش رو پیدا کردم حسابی تشکر می کرد.
    بعدا توی دانشگاه پیچید دختر رئیس دانشگاه، عاشق ناجی اش شده، تازه فهمیدم که اون دختر کیه و اون ناجی کیه!
    یک روز که برای روز معلم برای یکی از استادام گل برده بودم یکی از بچه ها دسته گلم رو از پنجره شوت کرد بیرون، منم سرک کشیدم ببینم کجاست که دیدم افتاده تو بغل اون دختره! خلاصه این شد ماجرای خواستگاری ما و الان هم استاد شمام! کسی سوالی نداره؟

     


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • 10 چیز را یاد بگیر (دوشنبه 86/7/9 ساعت 5:16 عصر)


    دو چیز را فراموش نکن :
    یاد خدا و یاد مرگ .

    دو چیز را فراموش کن :
    بدی دیگران در حق تو و خوبی تو در حق دیگران .

    چهار چیز را نگه دار :
    گرسنگیت را سر سفره دیگران،
    زبانت را در جمع،
    دلت را سر نماز و
    چشمت را در خانه دوست.

    من اگر یک دم به خود آیم و دریابم از جنس خدا هستم نمی میرم.


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • ثروت یا موفقیت یا عشق (یکشنبه 86/7/8 ساعت 1:46 عصر)

    زنی هنگام بیرون آمدن از  خانه , سه پیرمرد با ریش های بلند سفید را دید که جلوی در نشسته اند. زن گفت:هر چه فکر می کنم شما را نمی شناسم؛ اما باید گرسنه باشید. لطفا" بیاید تو و چیزی بخورید.
    آنها پرسیدند: آیا همسرت در خانه است؟ زن گفت: نه . آنها گفتند: پس ما نمی توانیم بیاییم
    غروب، وقتی مرد به خانه آمد، زنش برای او تعریف کرد که چه اتفاقی افتاده است. مرد گفت: برو به آنها بگو من خانه هستم و دعوتشان کن .
    زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. اما آنها گفتند: ما نمی توانیم باهمدیگر وارد خانه بشویم. زن  پرسید: چرا؟ یکی از پیرمردها در حالی که به دوست دیگرش اشاره می کرد، گفت: اسم این ثروت است و سپس به پیرمرد دیگر رو کرد و گفت: این یکی موفقیت و اسم من هم عشق.
    برو به همسرت بگو که فقط یکی از ما را برای حضور در خانه انتخاب کند.
    زن رفت و آنچه اتفاق افتاده بود را تعریف کرد. شوهر خوشحال شد . گفت: چه خوب!! این یه موقعیت عالیست . ثروت را دعوت می کنیم. بگذار بیاید و خانه را لبریز کند!
    زن که با انتخاب شوهرش مخالف بود، گفت: عزیزم! چرا موفقیت را  دعوت نکنیم؟
     دختر خانواده که از آن سوی خانه به حرفهای آنها گوش می داد، نزدیک آمد و پیشنهاد داد: بهتر نیست عشق را دعوت کنیم تا خانه را از وجود خود پر کند؟ شوهر به همسرش گفت: بگذار به حرف دخترمان گوش کنیم پس برو بیرون و عشق را دعوت کن.
    زن بیرون رفت و به پیرمردها گفت: آن که نامش عشق است ، بیاید و مهمان ما شود. در حالی که عشق قدم زنان به سوی خانه می رفت، دو پیرمرد دیگر هم دنبال او راه افتادند. زن با تعجب به ثروت و موفقیت گفت: من فقط عشق را دعوت کردم، شما چرا می آیید؟
    این بار پیرمردها با هم پاسخ دادند: اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت کرده بودید، دو تای دیگر بیرون می ماندند، اما شما عشق را دعوت کردید، هر کجا او برود، ما هم با او می رویم. هر کجا عشق باشد، ثروت و موفقیت هم هست!

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • نیایش (یکشنبه 86/7/8 ساعت 1:45 عصر)

    خدایا
    به علمای ما مسؤولیت
    و به عوام ما علم
    و به دینداران ما دین
    و به مؤمنان ما روشنایی
    و به روشنفکران ما ایمان
    و به متعصبین ما فهم
    و به فهمیدگان ما تعصب
    و به زنان ما شعور
    و به مردان ما شرف
    و به پیران ما آگاهی
    و به جوانان ما اصالت
    و به اساتید ما عقیده
    و به دانشجویان ما نیز عقیده
    و به خفتگان ما بیداری
    و به بیداران ما اراده
    و به نشستگان ما قیام
    و به خاموشان ما فریاد
    و به نویسندگان ما تعهد
    و به هنرمندان ما درد
    و به شاعران ما شعور
    و به محققان ما هدف
    و به مبلغان ما حقیقت
    و به حسودان ما شکاف
    و به خودبینان ما انصاف
    و به فحاشان ما ادب
    و به فرقه‌های ما وحدت
    و به مردم ما خودآگاهی
    و به همه‌ی ملت ما، همت تصمیم و استعداد فداکاری و شایستگی نجات و عزت ببخش!

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • موفقیت (یکشنبه 86/7/8 ساعت 1:45 عصر)


    شاید بارها و بارها انسان‌های موفقی را در زندگی خود دیده باشید و از ته دل آرزو داشته‌اید شما هم مثل این انسان‌های موفق زندگی کنید و به آرزوهای خود دست یابید. دکتر بنیامین بلوم استاد دانشگاه شیکاگو زندگی 100 نفر از موفقترین قهرمانان ورزش، موسیقیدان و دانشجویان ممتاز را بررسی کرد و با کمال تعجب دریافت که اغلب آنان از ابتدا افراد بسیار درخشانی نبوده‌اند. این مسأله به خوبی نشان می‌دهد که خواستن توانستن است. واقعیت این است که همه‌‌ی انسان‌ها می‌توانند در یک آن بزرگترین منابع نیرومند خود را بکار گرفته و راه ثابتی را برای موفقیت در پیش گیرند.

    در این راه اولین قدم این است که نتیجه‌ی دلخواه را بدانید یعنی دقیقاً مشخص کنید که چه می‌خواهید، قدم دوم انجام عمل است وگرنه خواست شما به صورت رؤیای شخصی باقی خواهد ماند و قدم سوم یافتن راهی برای کنترل افکار و بررسی نتایج اقدامات خود و اینکه بدانیم کارمان، ما را به هدف نزدیک یا از آن دور می‌کند و سپس قدم چهارم یعنی ایجاد نرمش برای تغییر رفتار و مقاومت در برابر پاسخ‌های منفی برای رسیدن به هدف می‌باشد.

    «فرهنگ‌ساندرس» کسی بود که در راه هدف خود 1009 بار جواب منفی شنید تا اینکه یک بار فردی به او آری گفت، یاریش نمود و او تبدیل به مرد ثروتمندی شد چرا که او توان آن را داشت که بیش از 1000 بار کلمه نه را بشنود. بدون شک هدف از مباحث زیر نشان دادن قدرت‌های فردی به افراد و آموزش اینکه چگونه به هدف‌هایی برسند که قبلاً غیرممکن می‌پنداشتند، است. این مباحث نشان دهنده این است که افراد خود بوجود آورنده‌ی بزرگترین ترس‌ها می‌باشند.

    هفت خصلتی که می‌تواند موقعیت هر کس را تضمین کند از این قرار است:

    1- عشق: این عشق است که سبب می‌شود افراد تا دیر وقت بیدار مانده و صبح خیلی زود، برخیزند. عشق، به زندگی نیرو و معنی می‌دهد.
    2- ایمان: راهی برای استحکام اعتقادات
    3- برنامه‌‌ریزی: راهی برای سازمان دادن منابع
    4- مشخص بودن ارزش‌ها: درک ارزش‌ها یکی از حساسترین کلیدهای نیل به ترقی است.
    5- انرژی: موقعیت‌های بزرگ را نمی‌توان از انرژی جسمی جدا کرد.
    6- جلب دوستی: ایجاد رابطه‌ای بهینه با دیگران
    7- تسلط به فن ارتباط: کسانی که زندگی و فرهنگ ما را شکل می‌دهند به فن ارتباط با دیگران مسلط هستند.


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • <   <<   46   47   48   49   50   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ناهار 1 دلاری
    [عناوین آرشیوشده]
  •   فیلم‌های ماوراء

  •   يك تكه نان
      سوته دلان
      بوي پيراهن يوسف
      شبهاي روشن
       آرامش در ميان مردگان
      از کرخه تا راين
      رنگ خدا
      خدا نزديک است
      آژانس شيشه اي
      گاهي به آسمان نگاه کن
      هم نفس
      بوي کافور،عطر ياس
      يك بوسه كوچولو
      استعاذه
      وقتي همه خواب بودند
      خواب سفيد
      بيد مجنون
      بچه هاي آسمان
  •   فهرست موضوعی یادداشت ها
  • داستانک[325] . سخن بزرگان[22] . کاریکلماتور[9] . نیایش[7] .
  •   مطالب بایگانی شده
  • زمستان 1386
    پاییز 1386

  •  لینک دوستان من

  • سوته دلان
    هیچوقت
    علی‏وارم
  •   بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 27 بازدید
    دیروز: 29 بازدید
    کل بازدیدها: 168834 بازدید
  •   درباره من
  • مصطفی فوائدی - ماوراء
    مصطفی فوائدی
  •   لوگوی وبلاگ من
  •      مصطفی فوائدی - ماوراء
  •   اشتراک در خبرنامه
  •