از بی همتا بودن خود لذت ببر. مجبور نیستی تظاهر کنی که شبیه کسی دیگری هستی، چون تو بی همتایی وقتی متوجه تفاوت هایت با دیگران می شوی مجبور نیستی تفاوت هایت را پنهان کنی چون تو بی همتایی.
تو با دیگران تفاوت داری از اول تا ازل. هیچ کس را نمی توانی پیدا کنی که درست مثل تو فکر کند افکار و احساساتت فقط مخصوص توست.
اگر به دنیا نمی آمدی چیزی در تاریخ کم بود و در آفرینش خلایی احساس می شد.
برای بی همتایی بودن خودت ارزش قایل باش چون هدیه ای است که فقط به تو داده شده است بنابرین از آن لذت ببر.
هیچ کس نمی تواند به روشی که تو می توانی با دیگران ارتباط بر قرار کند.
هیچ کس نمی تواند مانند تو سخن بگوید.
هیچ کس نمی تواند مقصود تو را بهتر از خودت بیان کند.
هیچ کس آرامشی را که تو تجربه می کنی تجربه نخواهد کرد.
هیچ کس نمی تواند مانند تو با دیگران به تفاهم برسد.
هیچ کس نمی تواند محبت و مهربانی و شفقت تو را داشته باشد.
شعف بی همتا بودن را با دیگران تقسیم کن و بگذار این حس زیبا در مسیر زندگانی شتاب زده و شلوغ و در هر جا که تو هستی در میان دوستان و اعضا خانواده ات جاری شود.
این هدیه فقط به تو اعطا شده است تا تو از آن لذت ببری و با دیگران نیز تقسیمش کنی به بی همتا بودن خود خوب نگاه کن آن را کاملا دریاب از آن لذت ببر و بگذار که حس بی همتا بودن مشوق و الهام بخش تو باشد.
|
|
|
یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد متوجه نامه¬ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود: نامه¬ای به خدا
با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.در نامه این طور نوشته شده بود:
خدای عزیز، من بیوه¬زنی 83 ساله هستم که زندگی¬ام با حقوق نا چیز بازنشستگی می¬گذرد. دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدیدند. این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می¬کردم. یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده¬ام. اما بدون آن پول چیزی نمی¬توانم بخرم. هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم. تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن.
کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد. نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند. در پایان 96 دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند. همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند.
عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت تا این که نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسید که روی آن نوشته شده بود: نامه ای به خدا
همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند.
مضمون نامه چنین بود:
خدای عزیزم. چگونه می توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم؟ با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم. من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی.
البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته اند!!!
|
|
وقتی ارتباط عاشقانه ات به انتها میرسد ، فقط به سادگی بگو«همه اش تقصیر من بود .
جکسون براون
اگر به مهمانی گرگ می روید ، سگ خود را به همراه ببرید .
گوته
آنکسی که از رنج زندگی بترسد ، از ترس در رنج خواهد بود .
چینی
وقتی نانوا نان را با دقت و وسواس می پزد و به دست مشتری میدهد ، خدا با او در کنار تنور ایستاده است
کریستیان بوبن
اگر قرار است برای چیزی زندگی خود را خرج کنیم ، بهتر آن است که آنرا خرج لطافت یک لبخند و یا نوازشی عاشقانه کنیم .
شکسپیر
استعداد در فضای آرام رشد میکند و شخصیت در جریان کامل زندگی .
گوته
بیش از هر چیز نخست بدان که چه میخواهی .
فوخ
بردن ، همه چیز نیست ، اما تلاش برای بردن چرا .
لومباردی
اگر خاموش بنشینی تا دیگران به سخنت آورند ، بهتر از آنست که سخن بگویی و خاموشت کنند.
سقراط
عادتمند کسی است که به مشکلات و مصائب زندگی لبخند بزند .
شکسپیر
از استثنائـات است که کسی را بـه خاطر آنچه که هست دوست بدارند . اکثر آدمها چیزی را در دیگران دوست دارند که خود به آنها امانت می دهند : خودشان را ، تفسیر و برداشت خودشان را از او ..............
گوته
ماهی و مهمان دو روز اول خوب هستند ، از روز سوم بو می گیرند .
( البته از دید اسپانیولی ها )
در روز عشاق برای دوستت کارتی بفرست و روی آن بنویس : « از طرف کسیکه فکر میکند تو بی نظیری
براون
عشق ما را میکشد تا دوباره حیاتمان ببخشد .
بوبن
مردان آفریننده کارهای مهمند و زنان به وجود آورنده مردان .
رومن رولان
جریان زندگی چیزی جز مبارزه میان عاطفه وعقل نیست .
مارک تواین
آزادی متعلق به یک نفر نیست ، مال همه است .
اسپنسر
هر کس مرتکب اشتباهی شده ، اکتشافی هم نکرده است .
گالیله
با دیگران آنگونه رفتار کن که میخواهی با تو رفتار شود .
براون
نیاسائید ، زندگی در گذر است . بروید و دلیری کنید ، پیش از آنکه بمیرید ، چیزی نیرومند و متعالی از خود بجای گذارید ، تا بر زمان غالب شوید .
گوته
عشق ما را می کشد تا دوباره حیاتمان بخشد .
شکسپیر
لبخند، حتی زمانیکه بر لبان یک مرده می نشیند ، بازهم زیباست .
کریستیان بوبن
نامه ، خاص ترین یاد بودی است که شخص از خود بجا می گذارد .
ناشناس
نیکی و سود خویش را در زیان دیگران مخواه .
زرتشت
من آینده را دوست دارم چون بقیه عمرم را باید در آن بگذرانم .
کترینگ
برای آنکه عمر طولانی باشد ، باید آهسته زندگی کنیم .
سیسرون
به گونه ای زندگی کنید که وقتی فرزندانتان به یاد عدالت ، صداقت و مهربانی می افتند ، شما در نظرشان تداعی شوید .
جکسون براون
هرکس باید روزانه یک آواز بشنود ، یک شعر خوب بخواند و در صورت امکان چند کلمه حرف منطقی بزند .
گوته
تواضع بیجا آخرین حد تکبر است .
لابرویر
هیچکس بدبختتر از کسی نیست که همیشه خوشبخت است .
هلندی
آنها که غائب اند ، کمال مطلوب اند و حاضرین معمولی و پیش و پا افتاده اند .
گوته
در دعوا اولین مشت را بزن و محکم هم بزن .
جکسون براون
فقط به ندای کودک درون خویش گوش بسپار نه هیچ ......
کریستیان بوبن
سعادت دیگران بخش مهمی از خوشبختی ماست .
رنان
با مردمان نیک معاشرت کن تا خودت هم یکی از آنان به شمار روی .
ژرژهربرت
با تقوی و خوبی میتوان سعادت آفرید .
زنون
برای شب پیری در روز جوانی چراغی باید تهیه کرد .
پلوتارک
هرگز فرصت گفتن « دوستت دارم » را از دست مده .
براون
امید با مرگ هم به گور نمی رود .
شیلر
مرور زمان به خودی خود بسیاری از نگرانی ها را از بین می برد .
دیل کارنگی
هر چه نور بیشتر باشد ، سایه عمیق تر است .
گوته
همه زیبایی های بی پیرایه ازعشق سرچشمه می گیرند،اماعشق از چه چیز سرچشمه می گیرد؟ عشق از جنس چیست ؟ این فرا طبیعی از کدامین طبیعت جاری شده است؟ زیبایی زاده ی عشق است. عشق زاده ی توجه و اعتناست ، توجه ای ساده به ساده ها . توجه ای متواضعانه به هر آنچه که متواضع و بی پیرایه است . توجه ای زنده به همه ی زندگی ها .
بوبن
|
آیا تا به حال به این موضوع فکرکردهاید که چرا بعضی افراد مجذوب شما نمیشوند ؟
و گاهی احساس تنهایی میکنید و رضایت کمتری در گروه میبرید ؟
چطور میتوان افراد را درک کرد و با جلب اطمینان ، آنها را به سوی خود جذب کرد ؟
چقدر تا به حال به دیگران خوب گوش کردهاید ؟
وقتی طرف مقابلتان از احساس و عملش برایتان حرف میزند اجازه برای بازگو کردن تمام حرفش را دادهاید ؟
چقدر در بین گفتههایش سکوت کردهاید تا ادامه بدهد ؟
چقدر با پرسش سوالاتی از بین گفتههایش او را وادار به تکیه به فکر خودش کردهاید ؟
آیا توجه کردهاید که وقتی شخصی برایتان حرف میزند و شما احساس او را میفهمید و سعی میکنید اجازه دهید که با همان حس ، خود را خالی کند ، چقدر احساس عزت نفس و دوست داشته شدن و صمیمیت را به او دادهاید و چقدر از خشمش کاستهاید . یا وقتی خود را جای او میگذارید و به مسئله نگاه میکنید چقدر او را میفهمید و به او هم احساس فهمیده شدن میدهید . یا وقتی که از گفتهها مطابق گفتههایش از او پرسش میکنید یا جملاتی را بیان می کنید که خودش فکر کند و پاسخ گوید چقدر به او در حل مشکلاتش ( توسط خودش ) و رسیدن به استقلال کمک کردهاید . و یا با حرکات غیر کلامی و بیان جملات کوتاه تاییدی در بین بیان حرفها و احساسش چقدر به او احساس با ارزش بودن و مهم بودن میدهید . و یا وقتی که گاهی در جملات خود از فاعل من استفاده میکنید و حس خود را بیان می کنید میبینید که چطور اعتماد آنها را به خود جلب کرده اید و آنها را حتی آماده کردهاید که احساسات و گفته های شما را بشنوند و درک کنند . انتظارات شما برایشان قابل احترام خواهند شد ، میبینید که چقدر به آنها قدرت مسئولیت پذیری میدهید .
نکتهای که در بین گفتگوهایتان با طرف مقابل باید به آن توجه کنید میزان تمایل یا عدم تمایل شخص برای ادامه گفتگوهاست . مثلاً وقتی از جایش بلند میشود و یا به ساعت نگاه میکند و یا بیان سرد و بی احساس در مقابل سوالهایتان دارد متوجه میشوید که تمایلی برای ادامه گفتگو ندارد .
آیا توجه کردهاید که چرا در روابط خود با دیگران متوقع می شوید و یا اصلاً منشاء توقع چیست ؟
براستی چقدر به بیرون خود چیزی بخشیده اید ؟
مثلاً وقتی از دیگران توقع دارید شادی کنند و به شما شادی بدهند چقدر خود این شادی را به دیگران بخشیدهاید ؟
آیا میدانید قدرتمندترین چیزهایی که میتوانید ببخشید غیر مادی ترین آنهاست ؟
حال چقدر میخواهید بشنوید ؟
آیا فکر میکنید که دیگران به سمت شما نمی آیند و یا شما را نمیخواهند یا خود کاری میکنید که آنها را از خود فراری میدهید ؟
آیا فکر میکنید که دیگران شما را نمیفهمند و به انتظارات شما احترام نمیگذارند یا خود این فرصت و موقعیت را برای خود نساختهاید ؟
آیا بازهم میگویید اعتماد به سختی حاصل میگردد ؟
آیا باز هم نمیتوان دیگری را فهمید ؟
چقدر تلاش برای درک دیگری کردهاید ؟
آیا میدانید توجه شما غیرمادی ترین و ارزشمند ترین چیزهاست که میتوانید ببخشید ؟
|
1-دقیقا مشخص کنید در هر حوزه از زندگی به خصوص در مورد وضعیت مالیتان چه میخواهید؟
اغلب مردم هرگز چنین کاری نمیکنند.
2- خواسته های خود را به صورت اهدافی مشخص و روشن یادداشت کنید.با انجام این کار واقعهء شگفت آوری بین مغز و دست شما اتفاق می افتد.
3- برای دستیابی به هر یک از اهداف زمان خاصی را معین کنید.اگر هدفی بزرگ باشد آن را به اهداف کوچک تر تقسیم کنید و برای انجام هر یک مهلتی تعیین کنید.
4- لیستی از کلیهء اقداماتیکه برای دستیابی به هدفتان ضروری است تهیه کنیدو ایده های جدیدی را که به فکرتان خطور می کند مرتبا به لیست اضافه کنید تا تکمیل شود.
5- لیست تکمیل شده را بر حسب در جهء اهمیت اولویت بندی کنید تا بر نامهء کاریتان به دست آید.
6- بر اساس این برنامه بلا فاصله کار را شروع کنید.تعداد اهداف وبرنامه های بزرگی که به علت تنبلی وتا خیر هرگز به ثمر نمی رسند حیرت انگیز است.
7- از همه مهمتر اینکه هر روز کاری کنید که شما را حد اقل یک گام به مهمترین هدفتان نزدیک تر کند .در هر کاری که مصمم به انجام آن باشید تعهد به عمل روزانه موفقیت های در خشان به بار می آورد.
هر هدف را با کلمهء (من) شروع کنید تا مربوط به شخص شما شود.
|
یک کشتی در یک سفر دریائی در یک طوفان در هم شکست و غرق شد و تنها 2 مرد توانستند نجات پیدا کنند و تا یک جزیره کوچک شنا کنند و خود را نجات دهند.هر دو نمی دانستند که چه باید بکنند اما می دانستند کاری جز دعا کردن از عهده آنها بر نمی آید و برای اینکه بفهمند کدام یک از آنها پیش خدا محبوب تر است و دعایش زودتر مستجاب می گردد، تصمیم گرفتند جزیره را به دو قسمت تقسیم کنند و هر یک در بخشی از آن به صورت مستقل بماند و دعا کند.
اولین چیزی که آنها از خدا خواستن غذا بود، صبح روز بعد مرد اول میوه ای را که بر روی درختی بود دید و می توانست آن را بخورد اما در قسمتی که مرد دوم قرار داشت، زمین لم یزرع بود.
هفته بعد مرد اول تنها بود و از خدا خواست تا همسری به او بدهد و روز بعد کشتی دیگری شکست و غرق شد و تنها نجات یافته آن یک زن بود که اتفاقاً به سمت قسمتی از جزیره شنا کرده بود که مرد اولی قرار داشت. در سمت دوم، مرد هنوز تنها بود و چیزی نداشت.
به زودی مرد اولی از خداوند طلب خانه، لباس و غذای بیشتری کرد، روز بعد مثل اینکه جادوئی شده باشه و همه آن چیزهائی که می خواست را به صورت یکجا پیدا کرد. اگر چه هنوزمرد دوم به هیچ چیزی نرسیده بود.
سرانجام مرد اول از خداوند طلب یک کشتی نمود تا به اتفاق همسرش آن جزیره را ترک کنند و روز بعد مرد در سمتی از جزیره که مال او بود کشتی را دید که لنگر انداخته است به همین خاطر مرد به اتفاق همسرش سوار کشتی شدند و قصد داشتند که مرد دوم جزیره را ترک کنند.
او فکر می کرد مردم دوم شایسته دریافت نعمتهای الهی نیست چون هیچ کدام از دعاهایش از طرف خداوند پاسخ داده نشده بود
هنگامی که مرد اول به اتفاق همسرش آماده ترک جزیره بودند ناگهان صدائی غرش وار از آسمان شنید" چرا همراه خود را در جزیره تنها می گذاری و ترکش می کنی ؟ "
مرد اول پاسخ داد" نعمتها برای خودم است ، چون من تنها کسی بودم که برای آنها دعا کردم اما دعاهای او مستجاب نشد و پس سزاوار هیچ کدام نیست "
صدا مرد را سرزنش کرد " تو اشتباه می کنی ، او تنها کسی بود که من دعاهایش را مستجاب کردم وگرنه تو هیچ کدام از نعمتهای مرا دریافت نمی کردی "
مرد گفت" به من بگو او چه دعائی کرد که من باید بدهکارش باشم "
صدا گفت " او برای اجابت دعاهای تو دعا می کرد"
|
|