سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  |   خانه |   شناسنامه |   پست الکترونیک |  پارسی بلاگ | یــــاهـو
اوقات شرعی

مصطفی فوائدی - ماوراء

نکات پزشکی (شنبه 86/7/7 ساعت 5:11 عصر)


مطالعات اخیر حاکی از ارتباط طول عمر با عادات خوب در زندگی می‌‌‌‌‌‌باشد.
دکتر کلمن (Colman) عادات خوب زیر را برای داشتن طول عمر توصیه می‌کند.
بخندید و تفریح داشته باشید و غم و اندوه را از خود دور کنید.

واقعه‌ای را که پایان یافته فراموش کنید. باقی ماندن افکار شما در زمان گذشته ، استرس ایجاد می‌کند.

زود به رختخواب بروید و زود هم بیدار شوید، هم عاقلانه است و هم موجب سلامتی می‌شود.

مواظب وزن خود باشید داشتن بیش از ۳۰ درصد اضافه وزن بد است.

ذهن خود را فعال و هوشیار نگه دارید تا سلولهای مغزتان سالم بمانند. پس یاد بگیرید، بخوانید و روابط اجتماعی خود را حفظ کنید.

همان قدر که دوست دارید به کار خود ادامه دهید. خودتان را خسته نکنید چون موجب فرسایش و کهولت بدنی شما می‌شود.

رئیس زندگی خود باشید اگر دیگران شما را به سوی کارها هل دهند، آنگاه در شما استرس ایجاد می‌شود.

مصرف زیاد دارو ، بدن شما را تخریب می‌کند. دارو را تنها به دستور پزشک و به میزان تجویز شده مصرف کنید.

افزایش و کاهش وزن بطور متناوب برای بدن بسیار بد و مضر است.

ورزش کنید، سیگار کشیدن را قطع کنید و غذاهای چرب (چربیهای اشباع شده) کمتری مصرف کنید.
درباره سلامتی خود و مرگ نگرانی به خود راه ندهید. زندگی را به سبک خود ادامه دهید و لذت ببرید.


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • نقش مدیر در گروه های کاری پربازده (شنبه 86/7/7 ساعت 5:10 عصر)


    نقش مدیر یا سرپرست در تعیین فضای مناسب برای پیشرفت گروهها اهمیت چشمگیری دارد .

    نقش مدیر نه تنها از اهمیت زیادی برخوردار است بلکه در طول روند گروه سازی ، دستخوش تغییر نیز می گردد . در آغاز روند مزبور ، اعضای گروه ممکن است برای انجام رسالت و هدف خود و مشخص ساختن آنچه می خواهند به انجام برسانند و از همه مهمتر ، گسترش مهارتهای بین فردی و گروهی نظیر : حل اختلاف ، مدیریت جلسه و غیره نیازمند یاری باشند . این حالت تا وقتی ادامه می یابد که گروه به رشد و بالندگی می رسد . در این شرایط مدیر ممکن است به عضوی هم تراز با دیگر اعضای گروه تبدیل شود یا ممکن است این موضوع را دریابد که گروه نیازی به دخالت پیوسته ندارد و یا عکس اینها .
    عواملی که در مدیریت برفرآیند گروه سازی و موفقیت آن تاثیرگذار خواهند بود ، عبارتند از :

    1- دارا بودن مهارتهای بسیار پیشرفته درباره ارتباطات میان افراد .
    مدیر باید از ویژگیهای روانی اولیه در خصوص آنچه موجب می گردد انسانها تعهد نشان دهند و انجام وظیفه نمایند ، آگاه باشد .

    2- دارا بودن توازن تشخیص اهمیت توازن بین وظایف (انجام کار) و افراد گروه .
    مدیر باید اطمینان یابد که اعضای گروه از روند انجام کار خشنود هستند .

    3- تمایل به امر گوش فرادادن و توانایی برقراری ارتباط .
    سرپرستان باید برای گوش فرادادن به مسایل و درک آنها نسبت به دو عمل کنترل و گفتگو اولویت قائل شوند .

    4- نشان دادن تداوم و ثبات در عزم و اراده .
    سرپرستان باید نسبت به گروه ، خود را متعهد نشان دهند و وقتی پیمودن مسیر دشوار می گردد یا کسب موفقیت با کندی روبه رو می شود ، تن به تسلیم ندهند .

    5- الگو قرار دادن رفتار تیمی مطلوب .
    گروه ، سرمشق های خود را از سرپرست خود یا مدیر کسب می کند ، بنابراین شما نمی توانید قوانین بین فردی را نقض کنید ، از گوش فرا دادن دوری کنید و از امتیازات انحصاری استفاده ببرید و در عین حال از اعضای گروه خود انتظار داشته باشید که باور نمایند شما واقعاً برای همکاری جمعی ارزش قائل هستید .

    6- توانایی رویارویی با اعضای مشکل ساز گروه .
    برخی اوقات یک گروه با عضوی که فاقد حس همکاری یا در چارچوب رفتار گروهی بی مهارت است ، رویارو می شود که سدی در برابر مشکلات تلقی می شود .
    در این حالت مدیر باید در امور : آموزش دهی ، مساله گشایی ، ایجاد اتفاق نظر و میانجی گری توانا باشد .


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • مغایرتهای زمان ما (شنبه 86/7/7 ساعت 5:9 عصر)


    ما امروزه خانه‌های بزرگتر اما خانواده‌های کوچکتر داریم؛ راحتی بیشتر اما زمان کمتر

    مدارک تحصیلی بالاتر اما درک عمومی پایین‌تر؛ آگاهی بیشتر اما قدرت تشخیص کمتر داریم؛

    متخصصان بیشتر اما مشکلات نیز بیشتر؛ داروهای بیشتر اما سلامتی کمتر

    بدون ملاحظه ایام را می‌گذرانیم، خیلی کم می‌خندیم، خیلی تند رانندگی می‌کنیم، خیلی زود عصبانی می‌شویم، تا دیروقت بیدار می‌مانیم، خیلی خسته از خواب برمی‌خیزیم، خیلی کم مطالعه می‌کنیم، اغلب اوقات تلویزیون نگاه می‌کنیم و خیلی بندرت دعا می‌کنیم.

    چندین برابر مایملک داریم اما ارزشهایمان کمتر شده است. خیلی زیاد صحبت می‌کنیم، به اندازه کافی دوست نمی‌داریم و خیلی زیاد دروغ می‌گوییم.

    زندگی ساختن را یاد گرفته‌ایم اما نه زندگی کردن را؛ تنها به زندگی سالهای عمر را افزوده‌ایم و نه زندگی را به سالهای عمرمان
                               
    ما ساختمانهای بلندتر داریم اما طبع کوتاه‌تر، بزرگراه‌های پهن‌تر اما دیدگاه‌های باریکتر

    بیشتر خرج می‌کنیم اما کمتر داریم، بیشتر میخریم اما کمتر لذت می‌بریم.

    ما تا ماه رفته و برگشته‌ایم اما قادر نیستیم برای ملاقات همسایه جدیدمان از یک سوی خیابان به آن سو برویم.

    فضای بیرون را فتح کرده‌ایم اما نه فضای درون را، ما اتم را شکافته‌ایم اما نه تعصب خود را

    بیشتر می‌نویسیم اما کمتر یاد می‌گیریم، بیشتر برنامه می‌ریزیم اما کمتر به انجام می‌رسانیم.

    عجله کردن را آموخته‌ایم و نه صبر کردن، درآمدهای بالاتری داریم اما اصول اخلاقی پایین‌تر

    کامپیوترهای بیشتری می‌سازیم تا اطلاعات بیشتری نگهداری کنیم، تا رونوشت‌های بیشتری تولید کنیم، اما ارتباطات کمتری داریم. ما کمیت بیشتر اما کیفیت کمتری داریم.

    اکنون زمان غذاهای آماده اما دیر هضم است، مردان بلند قامت اما شخصیت های پست، سودهای کلان اما روابط سطحی
    فرصت بیشتر اما تفریح کمتر، تنوع غذای بیشتر اما تغذیه ناسالم‌تر؛ درآمد بیشتر اما طلاق بیشتر؛ منازل رویایی اما خانواده‌های از هم پاشیده

    بدین دلیل است که پیشنهاد می‌کنم از امروز شما هیچ چیز را برای موقعیتهای خاص نگذارید، زیرا هر روز زندگی یک موقعیت خاص است.

    در جستجو دانش باشید، بیشتر بخوانید، در ایوان بنشینید و منظره را تحسین کنید بدون آنکه توجهی به نیازهایتان داشته باشید.

    زمان بیشتری را با خانواده و دوستانتان بگذرانید، غذای مورد علاقه تان را بخورید و جاهایی را که دوست دارید ببینید.
                     
    زندگی فقط حفظ بقاء نیست، بلکه زنجیره ای ازلحظه‌های لذتبخش است

    از جام کریستال خود استفاده کنید، بهترین عطرتان را برای روز مبادا نگه ندارید و هر لحظه که دوست دارید از آن استفاده کنید.

    عباراتی مانند ”یکی از این روزها“ و ”روزی“ را از فرهنگ لغت خود خارج کنید. بیایید نامه ای را که قصد داشتیم ”یکی از این روزها“ بنویسیم همین امروز بنویسیم.

    بیایید به خانواده و دوستانمان بگوییم که چقدر آنها را دوست داریم. هیچ چیزی را که میتواند به خنده و شادی شما بیفزاید به تاُخیر نیندازید.

    هر روز، هر ساعت و هر دقیقه خاص است و شما نمیدانید که شاید آن میتواند آخرین لحظه باشد.

     


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • خواب خدا (شنبه 86/7/7 ساعت 5:9 عصر)

    در خواب خدا را دیدم.
    پرسید می خواستی مرا ملاقات کنی؟
    جواب دادام اگر وقت داشته باشید .
    با لبخند فرمود: زمان من نامتناهی است و چه پر سشی داری؟
    پرسیدم :چه خصوصیات آدم عجیب است؟
    گفت: دوران کودکی برایشان زود خستگی‌آور می شود و می خواهند سریع بزرگ شوند
    و سپس آرزو میکنند برگردند به کودکی.
    سلامتی‌شان را در عوض بدست آوردن ثروت از دست می‌دهند و ثروت را از دست می دهند در قبال
    بدست آوردن مجدد سلامتی.
    با تفکر به آینده مشوش می‌گردند و زمان حال را فراموش می‌کنند
    به طوری که نه در حال زندگی می‌کردند نه در آینده.
    زندگی می‌کنند در حالیکه انگار هرگز از دنیا نمی روند
    و طوری می‌میرند که انگار هرگز زندگی نکردند.
    دستانم را گرفت و پس از مدتی سکوت
    پرسیدم : به عنوان پدر یا مادر چه درسهایی می خواهی فرزندانت بیاموزند؟
    با تبسمی پاسخ داد:
    بیاموزند که شخصی را نمی‌توانند وادار به دوست داشتن نمایند
    و فقط می‌توانند اجازه بدهند که دیگران دوستشان بدارند.
    خود شان را با دیگران مقایسه نکنند
    و بدانند ثروت به داشتن بیشتر مال نیست بلکه به کمترین نیاز داشتن است.
    بدانند در یک لحظه کسانی را که دوست دارند از خود رنجور می سازند
    و برای یافتن یک دوست باید سالهای فراوان تلاش کنند.
    بخشش را با ممارست در بخشش بیاموزند.
    یاد بگیرند که برخی اشخاص دوستشان دارند ولی نمیتوانند احساساتشان را نشان بدهند.
    بدانند دو شخص می‌توانند دید متفاوت به یک شی واحد داشته باشند.
    همیشه مورد بخشش دیگران قرار گرفتن کافی نیست
    بلکه خودت هم باید خودت را ببخشی.
    و بدانند من همیشه حضور دارم

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • کاریکلماتور (شنبه 86/7/7 ساعت 5:7 عصر)


      سایه ام هنگام غروب برای اینکه همراه خورشید نرود ، پشت سرم قایم می شود .
      اگر باران دریا را قطره قطره به زمین منتقل نکند ، کره زمین را سیل می برد .
      آنقدر آرزو به گور بردم که محلی برای جسدم باقی نمانده .
      شیرین ترین خاطرة زندگی ام خداحافظی آدم پرچانه است .
      پا ظریفترین وسیله نقلیه است .
      قوه جاذبه زمین ، ابرها را می دوشد .
      در بازار بورس ، اخلاق رو به تنزل است .
      سایه ام تا گور بدرقه ام کرد .
      تنها پناهگاه موش سوراخ است .
      کارت شناسائی بهار گل است .
      اگر پشت دود به آتش گرم نبود ، آنقدر سر به هوا نبود !
      اگر درختان سربه زیر بودند ، زرافه گردن کشی نمی کرد .
    مجرمین با دستهای قانون نمی میرند ، آنان با دستهای انسانهای دیگر هلاک می شوند .
      هیچ وقت نمی توانید با مشت گره کرده ، دست کسی را به گرمی بفشارید .
       هنر زندگی این است که بتوانی صداقت دستهایت را به همگان نشان دهی .
       در جایی که هیچ شاهدی برای اثبات دلایل وجود ندارد ، اثر دستها ما را متقاعد می سازد که خدایی هم هست .
    اگر بخواهم پرنده را محبوس کنم قفسی به بزرگی آسمان می سازم .
      فردی که فکرش سیاه است مویش زودتر سپید می شود .
      تاریخ مصرف موش و ماهی را گربه تعین می کند .
      عشق جنین آسا در قلبم نمو پیدا می کند .
      قلبم یک در میان برای خودم میزند .
      دنیا قفس بزرگی است .
    زندگی ، یک مسابقه است . در یک مسابقه همه برنده نمی شوند .
      با بهار ، به استمداد گل پژمرده شتافتم .
      نه ، با گل وجودم به استقبال بهار شتافتم .
      برای اینکه دلم خوش باشد ، خوشم...
    سفر وقتی خوبست که امید بازگشت داشته باشی .
      تاریکی زیر اثر انگشت خورشید محو شد .
      سکوت قلب گورکن خاموشی گورستان را کامل می کند .
      با حاصل جمع عمرهای سپری شده هم نمی توان یک لحظه زندگی کرد .
      حاصل جمع شبها هم نمی تواند دامن سفید خورشید را به اندازه یک سر سوزن لکه دار کند .
      زمان حاصل جمع گذشته و آینده است .
      بار زندگی را با رشته عمرم به گوش می کشم .
      هر زشتی به اندازه کافی زیباست.
      دلم ، از میان ردیفهای موسیقی ، فقط شور میزند .
      اوضاعم از خودم بی ریخت تر است .
      رودخانه بر اثر فشار آب است که دل به دریا می زند .
      بعضی ها با وجود تفاوت زبان ، همدیگر را می فهمند و عده ای علیرغم داشتن زبان مشترک از فهم آن عاجزند .
      چاشنی تلخ انتظار ، نبودن امید است .
      آدم خوش بین با چشم مصنوعی هم روزنه امیدش می بیند .
      دختران قالی باف فرارسیدن بهار را به گلهای قالی تبریک می گویند .
      تصویر متلاشی شده ام در آینه شکسته اشک می ریزد .
      یک لیوان اشک به چشمی که تشنه گریستن است هدیه کردم .
      آدم برفی وقتی به خورشید نگاه می کند اشک در چشمش حلقه می زند .
    غنچه ، با دیدن نخستین اشعه آفتاب ، گل از گلش شکفت .
      حماقت نمی تواند عذر موجهی باشد ، نگذارید ” گل ” کند .
      امروزه روز ، گل را هم بزک می کنند .
      زندگی مثل گل است . هر روزش رنگ و بوی دارد .
    برای اینکه مگسها دور وبرم نپلکند ، هیچگاه به چیزهای شیرین فکر نمی کنم .
      هرگاه اوقاتم تلخ است به شیرینی فروشی می روم .
      قناد احتکار شیرین دارد .
    وقتی نیستی نگاهم دست خالی به چشمم باز می گردد .
      در فصل بهار از ترس اینکه گیاه روی گونه ام نروید اشک نمی ریزم .

     


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • جنگ و سرباز (شنبه 86/7/7 ساعت 5:7 عصر)


    سربازی که پس از جنگ ویتنام میخواست به خانه برگردد ؛ در تماس تلفنی خود از سانفرانسیسکو به والدینش گفت:
    « پدر و مادر عزیزم ؛ جنگ تمام شده و من میخواهم به خانه باز گردم؛ ولی خواهشی از شما دارم.دوستی دارم که مایلم او را به خانه بیاورم»

    والدین او در پاسخ گفتند:ما با کمال میل مشتاقیم که اورا ملاقات کنیم.

    پسر ادامه داد: «ولی لازم است موضوعی را در مورد او بدانید. او در جنگ به شدت آسیب دیده و در اثر برخورد با مین یک دست و یک پای خود را از دست داده است و جایی برای رفتن ندارد. بنابر این میخواهم اجازه دهید که او با ما زندگی کند.»

    پدر گفت:پسر عزیزم شنیدن این موضوع برای ما بسیار تاسف بار است ؛ شاید بتوانیم به او کمک کنیم که جایی برای زندگی پیدا کند.

    پسر گفت:« نه ؛ من میخواهم او با ما زندگی کند.»

    والدین گفتند: تو متوجه نیستی. فردی با این شرایط موجب دردسر ما خواهد شد.ما فقط مسئول زندگی خودمان هستیم و نمیتوانیم اجازه دهیم مشکل فرد دیگری زندگی ما را دچار اختلال کند. بهتر است به خانه باز گردی و او را فراموش کنی.دوستت راهی برای ادامه زندگی خواهد یافت.

    در این هنگام پسر با ناراحتی تلفن را قطع کرد و والدین او دیگر چیزی نشنیدند.چند روز بعد پلیس سانفرانسیسکو به خانواده پسر اطلاع داد که فرزندشان در سانحه سقوط از یک ساختمان بلند جان باخته است و آنها مشکوک به خودکشیند.پدر و مادر سراسیمه به سمت سانفرانسیسکو مراجعه کردند و برای شناسایی جسد به پزشکی قانونی رفتند.آنها فرزند را شناختند و به موضوعی پی بردند که تصورش را هم نمیکردند. فرزند آنها فقط یک دست و یک پا داشت

     


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • قورباغه ها (شنبه 86/7/7 ساعت 5:6 عصر)


    روزی از روزها گروهی از قورباغه های کوچیک تصمیم گرفتند که با هم مسابقه ی دو بدهند.
    هدف مسابقه رسیدن به نوک یک برج خیلی بلند بود.

    جمعیت زیادی برای دیدن مسابقه و تشویق قورباغه ها جمع شده بودند...
    و مسابقه شروع شد....
    راستش, کسی توی جمعیت باور نداشت که قورباغه های به این کوچیکی بتوانند به نوک برج برسند.
    شما می تونستید جمله هایی مثل اینها را بشنوید:

    "اوه,عجب کار مشکلی!!"
    "اونها هیچ وقت به نوک برج نمی رسند."

    یا:
    "هیچ شانسی برای موفقیتشون نیست.برج خیلی بلند ه!"
    قورباغه های کوچیک یکی یکی شروع به افتادن کردند...
    بجز بعضی که هنوز با حرارت داشتند بالا وبالاتر می رفتند...
    جمعیت هنوز ادامه می داد,"خیلی مشکله!!!هیچ کس موفق نمی شه!"
     
     و تعداد بیشتری از قورباغه ها خسته می شدند و از ادامه دادن منصرف
    ...

    ولی فقط یکی به رفتن ادامه داد بالا, بالا و باز هم بالاتر....
     این یکی نمی خواست منصرف بشه!
    بالاخره بقیه ازادامه ی بالا رفتن منصرف شدند.به جز اون قورباغه کوچولو که بعد از تلاش زیاد تنها کسی بود که به نوک رسید!
    بقیه ی قورباغه ها مشتاقانه می خواستند بدانند او چگونه این کا ر رو انجام داده؟
    اونا ازش پرسیدند که چطور قدرت رسیدن به نوک برج و موفق شدن رو پیدا کرده؟
     
    و مشخص شد که...
     برنده ی مسابقه کر بوده!!!
     
    نتیجه ی اخلا قی این داستان اینه که:
    هیچ وقت به جملات منفی و مأیوس کننده ی دیگران گوش ندید... چون اونا زیبا ترین رویا ها و آرزوهای شما رو ازتون می گیرند--چیز هایی که از ته دلتون آرزوشون رو دارید!
    هیشه به قدرت کلمات فکر کنید.
    چون هر چیزی که می خونید یا می شنوید روی اعمال شما تأثیر میگذاره
     پس:
     همیشه....
     مثبت فکر کنید!
     و بالاتر از اون
     
    کر بشید هر وقت کسی خواست به شما  بگه که به آرزوهاتون نخواهید رسید!
     
    و هیشه باور داشته باشید:
     من همراه خدای خودم همه کار می تونم بکنم


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • قدر لحظات (شنبه 86/7/7 ساعت 5:5 عصر)

    آدم برفی با نور خورشید خانوم چشماشو باز کرد
    این اولین باری بود که اونو می دید
    آخه بچه ها تازه دیشب ساخته بودنش
    اون قدر اون جا موند و به خورشید نگاه کرد
    تا یواش یواش آب شد و دیگه هیچی ازش نموند
    ولی هیچوقت ,هیچ کس نفهمید که آدم برفی از گرمای آفتاب آب نشد,بلکه از شرم وجود خودش آب شد
    از شرم اینکه خورشید بدون هیچ توقعی
    با تمام وجود با تمام عشقش به اون تابیده
    ولی آدم برفی هیچ کاری نمی تونست در برابر عشقه پاکه اون انجام بده
    حالا منو تو که هر روز خورشیدو هزاران آدم مثل خورشیدو کنارمون داریم و از لطف هاشونم خبر داریم
    چرااااااااااااااااا قدر این روزا رو نمی دونیم!؟؟؟؟؟؟

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • دوست داشتن از عشق برتر است (شنبه 86/7/7 ساعت 5:5 عصر)


    عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینائی . اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال . عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هر چه از غریزه سر زند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که یک روح ارتفاع دارد ،دوست داشتن همگام با آن اوج می یابد .
    عشق جوششی یک جانبه است . به معشوق نمی اندیشد که کیست ؟
    یک (خود جوشی ذاتی ) است و از همین رو همیشه اشتباه می کند و در انتخاب یه سختی می لغزد و یا همواره یکجانبه میماند و گاه میان دو بیگانه نا همانند ، عشقی جرقه می زند و چون در تاریکی است و یکدیگر را نمی بینند، پس از انفجار این صاعقه است که در پرتو روشنایی آن ، چهره یکدیگر را می توان دید و در اینجا است

    که گاه پس از جرقه زدن عشق ،عاشق و معشوق که در چهره هم می نگرند ،احساس می کنند که هم را نمی شناسند و بیگانگی و و ناآشنایی پس از عشق - که درد کوچکی نیست - فراوان است .
    اما دوست داشتن در روشنایی ریشه می بندد و در زیر نور سبز می شود و رشد می کند و از این رو است که همواره پس از آشنایی پدید می آید ، در حقیقت ، در آغاز ، دو روح خطوط آشنایی را در سیما و نگاه یکدیگر می خوانند ....

    دو روح ، دو نفر، که ممکن است دو نفر با هم در عین روبایستی ها احساس خودمانی بودن کندو این حالت بقدری ظریف و فرار است که بسادگی زیر دست احساس و فهم میگریزد .
    عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی (فهمیدن ) و (اندیشیدن ) نیست . اما دوست داشتن ، در اوج معراجش ، از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین میکند و با خودش به قله بلند اشراق می برد .

    عشق زیبائی های دلخواه را در معشوق می آفریند و دوست داشتن زیبائی های دلخواه را در (دوست ) می بیند و می یابد .
    عشق یک فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی ، بی انتها و مطلق .
    عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن .
    عشق بینایی را می گیرد و دوست داشتن بینایی می دهد .
    عشق خشن است و شدید در عین حال ناپایدار و نا مطمئن و دوست داشتن لطیف است و نرم ودرعین حال پایدار و سرشار از اطمینان .

    عشق همواره با اشک آلوده است و دوست داشتن سراپا یقین است و شک ناپذیر . از عشق هرچه بیشتر می نوشیم ، سیراب تر می شویم و از دوست داشتن هر چه بیشتر، تشنه تر. عشق هرچه دیرتر میپاید کهنه تر میشود و دوست داشتن نوتر.

    ... عشق یک اغفال بزرگ و نیرومند است تا انسان به زندگی مشغول گردد و به روزمرگی - که طبیعت سخت آنرا دوست میدارد- سرگرم شود، و دوست داشتن زاده وحشت از غربت است و خودآگاهی ترس آور آدمی در این بیگانه بازار زشت و بیهوده .
    عشق لذت جستن است و دوست داشتن پناه جستن .
    عشق غذا خوردن یک حریص گرسنه است و دوست داشتن همزبانی در سرزمین بیگانه یافتن است .


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • من نمازم، تو رو هر روز دیدنه (شنبه 86/7/7 ساعت 5:4 عصر)


    به پیشگاه تو آرام می‌نشینم که اول شرط درک حضورت و ابتدائی‌ترین نشانه فهم دیدارت آرامش است. دستان آزاد و رها از هر ناتوانی را به ادب‌ بر آستان سفره عشق می‌نشانم و سکوت می‌کنم که بلندترین و رساترین صدای هستی را از چشمه آسمانی قلب درونم آواز کنم. تو نجوا کنی و من آوازش خوانم. این رسم دیرینه هست شدن بوده در قاموس کاینات که همه همتم. در مهیا کردنم برای خواندن آنیست، که تو گوئی‌ام. در این بزم جاودانه، نیم نگاهت مستی‌ام را تا به ابد چاره شد.

    بازم صبحه همه از خواب پاشدیم اما چندتامون هنوز روح‌هامون خوابه؟ فقط خودمون می‌دونیم، روز رو شروع می‌کنیم هر کی سر کار خودش می‌ره و به چشم به همزدنی ظهر می‌شه و یک نفس بعدتر، همه آماده شام خوردنیم. امروز تموم شد، خسته و کوفته می‌ریم به پناهگاه خواب. اما کی‌ باخت؟ کی برد؟ کی دوباره یه روز بیشتر زندگی کرد؟ کی از اینکه دوباره فردا قراره روز بشه، پیش‌پیش خسته می‌شه؟ کی نگاهش رو به سقف می‌دوزه به نیابت از آسمون و می‌گه امروز دیدمت، خوشگل‌تر شده بودی و دلبریت، عمیق‌تر. بعد به نشانه رضایت از بودن یه نفس عمیق می‌کشه و آروم می‌ره که باقیشو تو رویاش ببینه.

    راستی چرا باید خلقمون کرده باشه و بعد تک و تنها ما رو در انبوهی از واقعیت‌های ساختگی و بعضی‌هاشم حقیقی، رها کرده باشه. نه، تو و من و خودش خوب می‌دونیم که این رسم وجود مهربونی به نام خدا نیست. چرا باید این همه در کتاب آسمانی (قرآن) بلافاصله بعد از نامش اول خصوصیتش رو مهربونی گفته باشه و می‌دونستی دو جا در قرآن گفته که بر من مهرورزی و مهربانی واجب شده؟
    نه تردید نداریم که مهر بی‌پایانش باید بیش از این باشه که خلقتی به این پیچیدگی انجام بده و به خودش آفرین بگه و اون وقت این مخلوقشو تنها گذاشته باشه.

    برای همین وقتی می‌گیم کجائی؟ با تعجب می‌گه من؟! من که با شما هستم تو کجائی؟! یا به تمثیلی می‌گه من از رگ گردنت به تو نزدیک‌ترم.

    خوب حالا امروزم که دوباره روز شده، کی می‌بره؟ کی می‌بازه؟ به نظرت اگر امروز رو که فرصت دوباره بودنه با آرامش بگذرونیم. مستقل از اتفاقاتی که می‌افته، و اگر نمی‌تونیم اتفاقاتو کنترل کنیم به جاش برداشتمونو از اون‌ها به نفع خودمون تغییر بدیم و بدونیم اونم داره هم، ما رو می‌بینه و هم، اتفاقی که برامون افتاده و هم نوع بازیمون رو و فقط انتظار داره در این دایره ما اونو فراموش نکنیم و بدونیم تنها وظیفه ما در مقابل هر اتفاق، دیدن اونه، نه چیز دیگه‌ای، امروز رو بردیم؟
    اگر صبح که بلند شدیم به جای اجازه حضور هیاهوئی تکراری در ذهن و به دنبالش ورود انواع ترس‌هائی از آینده و اندوهائی از گذشته، فقط ۵ دقیقه آروم بنشینیم و سکوت کنیم. سکوت کامل تا صدایش، فقط و فقط صدای او رو در خود بشنویم و بازگو کردنش رو، رسالت امروزمان بدونیم، بازم امروزمون به بیهودگی گذشته؟

    اما این بار هر صبح شروع می‌کنیم به دنبال او (خدای مهربون) گشتن که دقیقاً به دنبال خود گشتنه و پیدا کردن گوهر خدائی درونمون و به گواهی همه اونائی که اینکار رو کردن. ما هم حتی شده فقط یه نظر اونو پیدا کنیم. بازم می‌تونی بگی تا حالا مست نشدی یا مستی نکردی؟! نه؛ که دیگه می‌تونی حتی سلام پایان نمازت رو بدی، می‌تونم بفهمم که اگر ببینمش نماز خوندم. می‌تونم بگم یا هر روز صبح تو گوشش نجوا کنم که حواست باشه‌ها من دارم اعلام می‌کنم به همتونم همه هستی و تو که تنها خای مهربون منی، من نمازم، تو رو هر روز دیدنه.


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • <   <<   51   52   53   54      >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ناهار 1 دلاری
    [عناوین آرشیوشده]
  •   فیلم‌های ماوراء

  •   يك تكه نان
      سوته دلان
      بوي پيراهن يوسف
      شبهاي روشن
       آرامش در ميان مردگان
      از کرخه تا راين
      رنگ خدا
      خدا نزديک است
      آژانس شيشه اي
      گاهي به آسمان نگاه کن
      هم نفس
      بوي کافور،عطر ياس
      يك بوسه كوچولو
      استعاذه
      وقتي همه خواب بودند
      خواب سفيد
      بيد مجنون
      بچه هاي آسمان
  •   فهرست موضوعی یادداشت ها
  • داستانک[325] . سخن بزرگان[22] . کاریکلماتور[9] . نیایش[7] .
  •   مطالب بایگانی شده
  • زمستان 1386
    پاییز 1386

  •  لینک دوستان من

  • سوته دلان
    هیچوقت
    علی‏وارم
  •   بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 16 بازدید
    دیروز: 29 بازدید
    کل بازدیدها: 168823 بازدید
  •   درباره من
  • مصطفی فوائدی - ماوراء
    مصطفی فوائدی
  •   لوگوی وبلاگ من
  •      مصطفی فوائدی - ماوراء
  •   اشتراک در خبرنامه
  •