سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  |   خانه |   شناسنامه |   پست الکترونیک |  پارسی بلاگ | یــــاهـو
اوقات شرعی

مصطفی فوائدی - ماوراء

تساوی (چهارشنبه 86/7/11 ساعت 9:47 صبح)

معلم پای تخته داد میزد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود
ولی آخر کلاسیها ،
لواشک بین خود تقسیم می کردند
وان یکی در گوشه ای دیگر ((جوانان)) را ورق میزد
برای اینکه بیخود های و هوی میکرد و با آن شور بی پایان ،
تساوی های جبری را نشان میداد
با خطی خوانا بروی تخته ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود
تساوی را چنین نوشت : یک با یک برابر است .
از میان جمع شاگردان یکی برخاست ،
همیشه یک نفر باید بپا خیزد...
به آرامی سخن سر داد :
تساوی اشتباهی فاحش و محض است .
نگاه بچه ها نا گه به یک سو خیره گشت و
 معلم مات بر جا ماند
و او پرسید : اگر یک فرد انسان ، واحد یک بود
                                          آیا باز یک با یک برابر بود؟  
سکوت مدهشی بود و سؤالی سخت .
معلم خشمگین فریاد زد آری برابر بود
و او با پوز خندی گفت :
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آنکه زور و زر بدامن داشت بالا بود و آنکه
                                قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت پایین بود
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آنکه صورت نقره گون ، چون قرص مه می داشت بالا بود
وان سیه چرده که مینالید پایین بود؟
اگر یک فرد انسان واحد یک بود ،
این تساوی زیر و رو میشد
حال میپرسم اگر یک با یک برابر بود
نان و مال مفتخواران از کجا آماده میگردید؟
یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه کس پشتش به زیر بار فقر خم می شد؟
یا که زیر ضربت شلاق له می گشت؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد؟
معلم ناله آسا گفت:
بچه ها در جزوه های خود بنویسید:
                                             یک با یک برابر نیست.......

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • سخنان بزرگان (چهارشنبه 86/7/11 ساعت 9:46 صبح)

    آنانکه آفتاب را به زندگی دیگران ارزانی می کنند، نمی توانند خود از آن بی بهره باشند. ¤ جمیزباره ¤
     همیشه می توانی خورشید را در درونت بیابی، کافی ست در تکاپوی یافتنش باشی. ¤ ماکسول ¤
     اگر پیوسته بکوشی و ایمان داشته باشی، در پایان پیروزی از آن تو خواهد بود. ¤ آن دیویس ¤
     پیروزمندان، فاتحان لحظه هایند و شکوه لحظه ها را در کام فرصت ها می جویند. ¤ نانسی ¤
     آینده را بنگر و از گذشته در گذر تا هر آنچه را که میخواهی در نهایت بدست آری. ¤ جونیوان ¤
     به هر کاری که اراده کنیم، تواناییم. اگرآن گونه که سزاوار است پیگیر آن باشیم. ¤ هلن کلر ¤
     راه را راهبر خود قرار مده بلکه راهی ناپیموده را آغاز کن و از خود راهی بجای بگذار. ¤ ؟ ¤
     هرگز امید را از دست مده، آنگاه که چیزی دیگری برای از دست دادن داری. ¤ نانسی ¤
     مبارزه هر قدر صعب، صعود را ادامه بده شاید تله در یک قدمی تو باشد. ¤ دیاناوست ¤
     کامیابی در این است که بتوانی زندگی را به شیوه ی خود سپری کنی. ¤ مورلی ¤
     رها ساز خود را از آنچه مانع میشود آنی بشوی که می خواهی. ¤ ادموند اونیل ¤
     آن باش که هستی و آن شو که توان بودنت هست. ¤ رابرت لویی استیونسون ¤
     مهم نیست اگر زمین بخورید، مهم دوباره برخاستن است. ¤ وینست لمباردی ¤
     همه چیز در آن لحظه به پایان می رسد که قدمهای تو باز ایستد. ¤ نانسی ¤
     آینده اینجاست، همینجا، هم اکنون، از گذشته ها در گذر. ¤ کتلین ا برین ¤
     هوسهای ناپایدار را قربانی کن به پای هدفهای بلند. ¤ کارن استیونس ¤
     فاتحان هرگز به نام نومیدی پای خویش پس نمی کشند. ¤ نانسی ¤
     اگر آفتاب را به نظاره بنشینی، سایه را نتوانی دید. ¤ هلن کلر ¤
     اشتباه را محکوم کن نه آنکه اشتباه از او سر زده. ¤ شکسپیر ¤
     بیش از آنکه برنده باشیم باید بازنده باشیم. ¤ آن دیویس ¤
     امروز نخستین روز آینده ی توست. ¤ ؟ ¤
    تنها گنجی که جستجو کردنش می ارزد " هدف " است. ¤ لدنی استیونس ¤
     فقط وقتی مجازیم از بالا به کسی نگاه کنیم که بخواهیم از زمین بلندش کنیم. ¤ جسن جکسن ¤
     آنان که پیروز می شوند همان هایی هستند که از مشورت دوستان بهره می برند. ¤ شکسپیر ¤
     دانش نتیجه یادگیری ممتد است و دیگر هیچ. ¤ دانته ¤
     شکستی نیست، مگر دست کشیدن از تلاش. ¤ البرت هابارد ¤
     راز به اتمام رساندن هر کاری تلاش است. ¤ دانته ¤
     مهم نیست اگر زمین بخورید، مهم دوباره برخاستن است. ¤ وینست لمباردی ¤
     از پیروزی تا سقوط فقط یک گام فاصله است. ¤ ناپلئون ¤
     پس حقیقت کجاست؛ اگر به خود اطمینان ندارید. ¤ شکسپیر ¤
     هر چه داناتر شوی، از دست دادن وقت برایت آزار دهنده تر است. ¤ دانته ¤
     چیزی عوض نمی شود، ماییم که دگرگون می شویم. ¤ هنری دیوید تورو ¤
     ذهن مثل چتر نجات است، وقتی عمل میکند که باز شده باشد. ¤ ؟ ¤
     همیشه آنان که سر وقت حاضر می شوند از تاخیر ناراحت می شوند. ¤ دانته ¤
     نخستین گام به سوی دانایی این است که بدانیم نادانیم. ¤ لرد دیوید سیسیل ¤
     به یاد داشته باش که امروز طلوع دیگری ندارد. ¤ دانته ¤
     انسان همان است که خود باور می کند. ¤ آنتون چخوف ¤
     بر آنچه کرده ای غم خوردن بی فایده است. ¤ شکسپیر ¤
     کسی خوب گوش می کند که یادداشت کند. ¤ دانته ¤
     فکر است که بدن را توانگر می کند. ¤ شکسپیر ¤
     آدمها فقط در یک چیز مشترکند، متفاوت بودن. ¤ رابرت زند ¤
    عده ای بزرگ زاده می شوند، عده ای بزرگی را بدست می آورند و عده ای بزرگی را بدون آن که بخواهند با خود دارند. ¤ شکسپیر ¤

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • شکست (چهارشنبه 86/7/11 ساعت 9:44 صبح)


    شکست، شکست من، تنهایی من و دوری من،
    تو پیش من از هزار پیروزی عزیزتری،
    و در دل من از همه افتخارهای این جهان شیرین تری.

    شکست، شکست من، خودشناسی من و سرپیچی من،
    از توست که می دانم هنوز جوانم و پای چابک دارم
    و به دام تاج شمشاد پژمرده نمی افتم.
    در توست که به تنهایی رسیده ام،
    و لذت رانده شدن و دشنام شنیدن را چشیده ام.

    شکست، شکست من، شمشیر و سپر درخشان من،
    در چشمان تو خوانده ام که بر تخت نشستن یعنی برده شدن،
    و فهمیده شدن یعنی هموار شدن،
    و دریافته شدن یعنی به نهایت خود رسیدن،
    و مانند میوه رسیده ای به زمین افتادن و خورده شدن.

    شکست، شکست من، همراه دلاور من،
    تو سرودهای مرا خواهی شنید، و فریادهای مرا، و سکوت مرا،
    و هیچکس جز تو با من سخن نخواهد گفت از تپش بال ها،
    و خیزش موج ها و از کوه هایی که شباهنگام می سوزند.
    و تنها تویی که از شیب صخره روح من بالا می آیی.

    شکست، شکست من، دلیری بی مرگ من،
    من و تو با طوفان خواهیم خندید،
    و با هم گور همه آن هایی را که در ما می میرند خواهیم کند،
    و با اراده در آفتاب خواهیم ایستاد و خطرناک خواهیم بود.


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • روزی برای زندگی (چهارشنبه 86/7/11 ساعت 9:43 صبح)


    دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است.
    تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود.
    پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد.
     داد زد و بد و بیراه گفت. خدا سکوت کرد. جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت.
     خدا سکوت کرد. آسمان و زمین را به هم ریخت. خدا سکوت کرد.
    به پر و پای فرشته‌و انسان پیچید خدا سکوت کرد. کفر گفت و سجاده دور انداخت.
    خدا سکوت کرد. دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد.
    خدا سکوتش را شکست و گفت: عزیزم، اما یک روز دیگر هم رفت. تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی. تنها یک روز دیگر باقی است. بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن.
    لا به لای هق هقش گفت: اما با یک روز... با یک روز چه کار می توان کرد؟ ...
    خدا گفت: آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی هزار سال زیسته است  و آنکه امروزش را در نمی‌یابد هزار سال هم به کارش نمی‌آید. آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: حالا برو و زندگی کن.
    او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می‌درخشید.
    اما می‌ترسید حرکت کند. می‌ترسید راه برود. می‌ترسید زندگی از لا به لای انگشتانش بریزد.
    قدری ایستاد... بعد با خودش گفت: وقتی فردایی ندارم، نگه داشتن این زندگی چه فایده‌ای دارد؟
     بگذارد این مشت زندگی را مصرف کنم.
    آن وقت شروع به دویدن کرد. زندگی را به سر و رویش پاشید.
     زندگی را نوشید و زندگی را بویید. چنان به وجد آمد که دید می‌تواند تا ته دنیا بدود،
     می تواند بال بزند، می‌تواند پا روی خورشید بگذارد. می تواند ....
    او در آن یک روز آسمانخراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی را به دست نیاورد، اما ....
    اما در همان یک روز دست بر پوست درختی کشید، روی چمن خوابید،
     کفشدوزدکی را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید
     و به آنهایی که او را نمی‌شناختند سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند
     از ته دل دعا کرد. او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد.
    لذت برد و سرشار شد و بخشید. عاشق شد و عبور کرد و تمام شد.
    او در همان یک روز زندگی کرد، اما فرشته‌ها در تقویم خدا نوشتند:
     امروز او درگذشت. کسی که هزار سال زیسته بود!


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • نیایش (چهارشنبه 86/7/11 ساعت 9:42 صبح)


    نیایش برترین جلوه ی عشق است . نیایش با دعا خواندن تفاوت اساسی دارد . دعا خواندن از سر میجوشد و نیایش از دل . آنها کلمات اند و نیایش ، سکوت محض .
     
    خدا همه چیز ما را می داند ، بنابراین ، به کلمات ما احتیاجی ندارد . او پیش از آنکه ما بگوییم ، شنیده است . نیایش ، محاوره نیست ، بلکه ارتباطی است در سکوت و خلوت . نباید چیزی گفت ، نباید چیزی خواست ، نبایدچیزی طلب کرد ، زیرا پیشاپیش همه چیز داده شده است .

    خدا پیش از آن که تو او را بخوانی ، تو را خوانده است . مولوی چه خوب گفته است که ؛ اولیا دهانشان از دعا خواندن بسته است . آنها در همه لحظات مشغول نیایش اند . در ساحت نیایش ، حتی فکر نیز باید خاموش شود . آنجا فقط چشمان خویش را ببند ، سر خویش را قدری فرو بیاور و مستغرق دریای او شو .

    در آن خلوت درون ، جایی که کلمه ای رد و بدل نمی شود ، برای نخستین بار صدای نجواگر خداوند را می شنوی . این صدا را فقط در آن سکوت و سکون عظیم می توان شنید . این صدا فقط در قلب طنین می اندازد . هنگامی که دل را از هیاهوی دل مشغولی ها خالی کردی ، نجوای او به گوش می رسد . در واقع دل توست که با تو سخن می گوید . دل در این هنگام ، همچون نی بر لبان خداوند نشسته است و به آهنگ او مترنم است .

    حتی در این ساحت نیز پیام او در قالب کلمات به گوش نمی رسد ، بلکه او بی کلام سخن می گوید . او تو را با احساس سپاس و قدردانی سرشار می سازد و تو را لبریز از حضور حقیقت در ساحت جانت می کند . او همه ی این کارها را بدون واسطه کلمات انجام می دهد . بدون کلمات و فقط در قلمرو احساس و تجربه . 


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • خدایا کمکم کن (چهارشنبه 86/7/11 ساعت 9:41 صبح)

    خدایا...پروردگارا...کمکم کن، کمکم کن که  بتوانم پنچره ی دلم را         
    روبه حقیقت بگشایم...
    خدایا...یاریم کن که مرغ خسته دلم راکه دیری است دراین قفس زندانی است، درآسمان آبی عشق توپروازدهم...
    خدایا..پروردگارا...یاریم کن که شوق پرواز را همیشه درخود زنده نگهدارم .....
    خدایا...توخود می دانی که بدترین درد برای یک انسان دورماندن ازحقیقت خویشتن  ورهاشدن درگرداب فراموشی وسردرگمی است...
    پس توای کردگار بی همتا مرا یاری کن که به حقیقت انسان بودن پی ببرم تابتوانم روزبه روز به تو که سر چشمه تمام حقیقت هایی نزدیک ونزدیکتر شوم....
    خدایا...همیشه گفته ام که تورا دوست دارم...حالا هم باتمام وجود فریاد می زنم:
    خدایا........دوستت دارم.....دوستت دارم...دوستت دارم...

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • اشتیاق (چهارشنبه 86/7/11 ساعت 9:40 صبح)

    وقتی که تنهای تنها می شوی ‌‌و وقتی که دوستانت ‌‌و آنهاکه نیاز مند یاریشان هستی درست در حساسترین نقطه رهایت می کنند.
    وقتی که  در دست همانها که پشتوانه و پشت گرمی محسوبشان می کردی خنجر می بینی.
    وقتی زیر سنگی که به استواریش سوگند می خوری و تکیه گاهش می شمردی ماری خفته می بینی که در تکان حادثه از خواب جهیده است.
    وقتی که امواج امتحان خاشاک دوستیهای سطحی را می روبد و لجن متعفن خود خواهی و منفعت طلبی را عریان می سازد.
    وقتی هیچ تکیه گاهی برایت نمی ماند و هیچ دستی خالصانه به دوستی گشاده نمی گردد یک ملجا و امید وپناه گاه می ماند که هیچ حادثه ای نمی تواند او را از تو بگیرد.
    او حتی در مقابل بدیهای تو خوبی می آورد و بر روی زشتی های تو پرده ی اغماض می افکند.
    اگر بدانی که محبت و اشتیاق او به تو چه قدر است بند بند تنت از هم می گسلد.
    او به عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام فرمود: اگر آنها که به من پشت می کنندمیزان اشتیاق من را به خود بدانند قالب تهی می کنند.
    حتماْ دانسته ای که او کیست. پس چرا در انتها به او برسی؟! از او آغاز کن. پیش و بیش از همه خدا را دوست بگیر و هم واره ملاک و شاخص دوستیهایت قرار بده. هر که به خدا نزدیکتر و صفات خدایی در او متجلی تر دوست تر و صمیمی تر.
    و تو که چنین دوستی و رفاقتی می طلبی خود پیش از دیگران به خلق و خوی الهی متخلق می شوی.

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • الهی (چهارشنبه 86/7/11 ساعت 9:39 صبح)


    الهى ! مست تو را حد نیست ولى دیوانه‏ات سنگ بسیار خورد ، " حسن " مست و دیوانه تست.

    الهى ! ذوق مناجات کجا و شوق کرامات کجا.

    الهى ! علمم موجب ازدیاد جهلم شد یا علم محض یا نور مطلق بر جهلم بیفزا.

    الهى ! اثر و صنع توام ، چگونه به خود نبالم.

    الهى ! هر چه بیشتر دانستم نادانتر شدم بر نادانیم بیفزا.

    الهى ! دل داده معنى را از لفظ چه خبر و شیفته مسمى را از اسم چه اثر.

    الهى ! کلمات و کلامت که اینقدر شیرین و دلنشین‏اند خودت چونى.

    الهى ! اگر از من پرسند کیستى چه گویم.

    الهى ! هر چه بیشتر فکر مى‏کنم ، دورتر می شوم.

    الهى ! گروهى کو کو گویند و " حسن" هو هو.

    الهى ! از گفتن " یا " شرم دارم.

    الهى ! داغ دل را نه زبان تواند تقریر کند و نه قلم یارد به تحریر رساند " الحمد لله " ، که دلدار به ناگفته و نانوشته آگاه است.

    الهى ! محبت والد به ولد بیش از محبت ولد به والد است که آن اثر است نه این ، با اینکه اعداد است و علیت و معلولیت نیست پس محبت تو به ما که علت مطلق مایى تا چه اندازه است، " یُحِبُهُمْ " کجا و " یُحِبوُنَهُمْ " کجا؟!

    الهى ! از کودکان چیزها آموختم ، لا جرم کودکى پیش گرفتم.

    الهى ! چون است که چشیده‏ها خاموشند و نچشیده‏ها در خورشند.

    الهى ! از شیاطین جن بریدن دشوار نیست ‏با شیاطین انس چه باید کرد.

    الهى ! خوشدلم که از درد می نالم ، که هر درد را درمانى نهاده‏اى.


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • درخواست های من از خدا (چهارشنبه 86/7/11 ساعت 9:38 صبح)


    ازخدا خواستم دردهایم را التیام بخشد،خداوندپاسخ گفت:
    مخلوق خوب من!هردردی را درمانی است واین توهستی که باید درمان دردهایت را بجویی.

    ازخداخواستم تاجسم فرزند ناتوانم راتوانایی بخشد،
    خداوند پاسخ گفت:آفریده من!آنچه که باید تکامل یابد روح اوست،جسمش تنها قالب گذراست.

    ازخداخواستم تا به من صبرعنایت کند.خداوند پاسخ گفت:
    بنده قدرتمند من!صبرحاصل سختی است،عطاشدنی نیست،بلکه آموختنی است.

    ازخداخواستم تا مراشادی وشعف بخشد.خداوندپاسخ گفت:
    نازنینم!من به توموهبت بسیار بخشیدم،شادبودن با خود توست.

    از خداخواستم تارنجم راکاستی دهد.خداوندپاسخ گفت:
    مخلوق صبورم!بهای رنج تو دوری ازدنیا ونزدیکی به من است.

    ازخدا خواستم تاروحم راشکوفا سازد.خداوندپاسخ گفت:
    پرورش روح توباتو،اما آراستن آن بامن.

    ازخداخواستم تا از لذایذ دنیا سرشارم سازد.خداوندپاسخ گفت:
    من به توزندگی بخشیدم،بهرمندی ازآن باتو.

    ازخداخواستم تا راه عشق ورزیدن را به من بیاموزد.خداوندپاسخ گفت:
    اشرف مخلوقات من،بالاخره دریافتی که چه ازمن بخواهی.

    به خاطرداشته باش که درمسیرعشق ورزیدن به من،به مقصد دوست داشتن دیگران خواهی رسید.


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • دلیل زندگی (چهارشنبه 86/7/11 ساعت 9:37 صبح)

    وقتی می خواستم زندگی کنم همه در هارو بستن...
    وقتی می خواستم به راه مرگ بروم گفتند مرگ کسی دست خودش نیست...
    وقتی خواستم به راستی سخن بگویم گفتند دروغ است...
    وقتی خواستم به شانس روی آورم گفتند خرافات است...
    وقتی که توبه کردم گفتند بچه‌گانه است...
    وقتی خندیدم گفتند دیوانه است...
    و حال که سخن نمی گویم می گویند عاشق است...
    و ای کاش می دانستم برای چه زنده ام؟

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • <   <<   46   47   48   49   50   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ناهار 1 دلاری
    [عناوین آرشیوشده]
  •   فیلم‌های ماوراء

  •   يك تكه نان
      سوته دلان
      بوي پيراهن يوسف
      شبهاي روشن
       آرامش در ميان مردگان
      از کرخه تا راين
      رنگ خدا
      خدا نزديک است
      آژانس شيشه اي
      گاهي به آسمان نگاه کن
      هم نفس
      بوي کافور،عطر ياس
      يك بوسه كوچولو
      استعاذه
      وقتي همه خواب بودند
      خواب سفيد
      بيد مجنون
      بچه هاي آسمان
  •   فهرست موضوعی یادداشت ها
  • داستانک[325] . سخن بزرگان[22] . کاریکلماتور[9] . نیایش[7] .
  •   مطالب بایگانی شده
  • زمستان 1386
    پاییز 1386

  •  لینک دوستان من

  • سوته دلان
    هیچوقت
    علی‏وارم
  •   بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 9 بازدید
    دیروز: 29 بازدید
    کل بازدیدها: 168816 بازدید
  •   درباره من
  • مصطفی فوائدی - ماوراء
    مصطفی فوائدی
  •   لوگوی وبلاگ من
  •      مصطفی فوائدی - ماوراء
  •   اشتراک در خبرنامه
  •