این کار خداست (چهارشنبه 86/7/11 ساعت 9:56 صبح)
آیا تاکنون برایتان اتفاق افتاده است که در جایی نشسته باشید و ناگهان احساس کنید دلتان می خواهد برای کسی که دوستش دارید کاری انجام دهید ؟
این کار خداست که از طریق ندای قلبیتان با شما صحبت کرده است .
آیا تاکنون از فرط تنهایی احساس کرده اید که به کسی نیاز دارید تا با او صحبت کنید ؟
این کار خداست که می خواهد با او حرف بزنید .
آیا پیش آمده , در فکر کسی باشید که مدتها او را ندیده اید و ناگهان تلفن و یا پیغامی از او دریافت کنید ؟
این کار خداست نه یک اتفاق و یا یک تصادف .
آیا تاکنون چیزی را به دست آورده اید که در خواستش را نکرده باشید. مثل پیدا کردن پولی در جایی از منزل و یا دریافت حواله خرید چیزی و.
این کار خداست که از نیاز های شما با خبر است .
آیا هرگز در موقعیتی قرار گرفته اید که ندانید چگونه آنرا به نحو احسن طی کنید و بعد به جایی برسید که همه چیز به خوبی و خوشی به پایان رسیده باشد ؟
این کار خداست که شما را هدایت کرده است .
آیا می پندارید که این متن را به طور اتفاقی می خوانید ؟
این کار خداست
نویسنده: مصطفی فوائدی
هدیه (چهارشنبه 86/7/11 ساعت 9:55 صبح)
در شهر دور افتاده ای خانواده فقیری زندگی می کردند. پدر خانواده از اینکه دختر ۵ ساله اشان مقداری پول برای خرید کاغذ کادوی طلایی رنگی مصرف کرده بود ناراحت بود؛ چون همانقدر پولم به سختی به دست می آمد؛
دخترک با کاغذ کادو یک جعبه را بسته بندی کرده و آنرا نزد پدرش برد و گفت بابا این هدیه من است به شما.
پدر جعبه را از دخترک گرفت و آن را باز کرد .
داخل جعبه خالی بود !!
پدر با عصبانیت فریاد زد مگر نمی دانی وقتی به کسی هدیه میدهی باید داخل جعبه چیزی هم بگذاری؟
اشک از چشمان دخترک سرا زیر شد و با اندوه گفت: بابا جان من پول نداشتم ولی در عوض هزار بوسه برایت داخل جعبه گذاشتم.
پدر چهره اش از شرمندگی سرخ شد و دخترش را بغل کرد و او را غرق بوسه کرد.
نویسنده: مصطفی فوائدی
غم و عشق (چهارشنبه 86/7/11 ساعت 9:54 صبح)
تا حالا کفشهات رو نگاه کردی ؟ 2 تا عاشق ، 2 تا همراه ، که بی هم میمیرن ، با هم خاکی میشن، بدون هم زیر بارون نمیرن ، کاش آدما هم یکم از کفشاشون یاد بگیرن...
فاصله ، عشق های معمولی را از بین می برد و عشق های بزرگ و جاودانی را شدت میبخشد . مانند باد که شمع را خاموش و آتش را شعله ور می سازد ...
فرشتگان روزی از خدا پرسیدند : بار خدایا تو که بشر را اینقدر دوست داری غم را دیگر چرا آفریدی؟ خداوند گفت : غم را بخاطر خودم آفریدم چون این مخلوق من که خوب می شناسمش تا غمگین نباشد به یاد خالق نمی افتد ....
اگه یه روز روشنایی آفتاب زمین مرده را بیدار کرد فراموش
نکنیم که دیشب در انتهای یک
تاریکی دل به نور کوچک مهتاب بسته بودیم
نویسنده: مصطفی فوائدی
دوستی میگفت (چهارشنبه 86/7/11 ساعت 9:54 صبح)
مراقب افکارت باش زیرا افکارت گفتارت را میسازد
مراقب گفتارت باش زیرا گفتارت اعمالت را میسازد
مراقب اعمالت باش زیرل اعمالت عادتهایت را میسازد
مراقب عادتهایت باش زیرا عادتهایت شخصیتت را میسازد
نویسنده: مصطفی فوائدی
آرامش غروب (چهارشنبه 86/7/11 ساعت 9:53 صبح)
خوش دارم آزاد از قید و بندها درغروب آفتاب بر بلندای کوهی بنشینم و فرو رفتن خورشید را در دریای وجود مشاهده کنم و همه حیات خود را به این زیبایی خدایی بسپارم و این زیبایی سحرانگیز، با پنجه های هنرمندش با تار و پود وجودم بازی کند، قلب سوزانم را بگشاید، آتشفشان درد و غم را آزاد کنم، اشک را که عصاره حیات من است، آزادانه سرازیرنمایم، عقده ها و فشارهایی را که بر قلب و روحم سنگینی می کنند بگشایم .
غم های خسته کننده ای را که حلقومم را می فشرند و دردهای کشنده ای که قلبم را سوراخ سوراخ می کند، با قدرت معجزه آسای زیبایی تغییر شکل دهد و غم را به عرفان و درد را به فداکاری مبدل کند و آنگاه حیاتم را بگیرد و من دیوانه وار همه وجودم را تسلیم زیبایی کنم و روحم به سوی ابدیتی که نورهای زیبایی می گذرد پرواز کند و در عالم آرامش و طمأنینه از کهکشانها بگذرم و برای لقاء پروردگار به معراج روم و از درد هستی و غم وجود بیاسایم و ساعتها و ساعتها در همان حال باقی بمانم و از این سیر ملکوتی لذت ببرم.
نویسنده: مصطفی فوائدی
آخرین زنگ (چهارشنبه 86/7/11 ساعت 9:52 صبح)
خدا مى داند آخرین زنگ دنیا کى مى خورد ولی آن روز که آخرین زنگ دنیا خورد دیگر نه مى شود تقلب کرد نه دم کسى را دید. آن روزفقط تویى و کارنامه ات و معدل نگاه و نیت و دست و زبانى که علیه تو شهادت مى دهند.
و آن روزتازه مى فهمى که دنیا با همه بزرگى اش از جلسه امتحان هم کوچکتر بود و مى بینى که کنار هر لحظه ات فرشته هایى ممتحن بوده اند که هرچه مى نوشتى مى نوشتند.
خدا کند آن روز که آخرین زنگ دنیا مى خورد روى تخته سیاه قیامت اسم تو را جزء خوب ها بنویسند خدا کند حواست بوده باشد و زنگ هاى تفریح آن قدر توى حیاط نمانده باشى که حیات یادت رفته باشد.
خدا کند دفتر زندگیت را جلد کرده باشی و بدانى که دنیا چرک نویسى بیش نیست...............
خدا مى داند آخرین زنگ دنیا کى مى خورد آن وقت است که مى فهمى زندگى عجب سؤال سختى بود سؤالى که بیش از یک بار نمى توان به آن جواب داد..........
نویسنده: مصطفی فوائدی
دو خط موازی (چهارشنبه 86/7/11 ساعت 9:51 صبح)
پسرکی دو خط موازی بر روی تخته کشید........
خط اول به دوم میگه من و تو می تونیم زندگی خوبی داشته باشیم
دومی قلبش تپید و لرزان گفت.........
بهترین زندگی رو...............
در این زمان معلم فریاد میزنه که دو
خط موازی هیچگاه به هم نمیرسن
و بچه ها هم تکرار کردن..........
مگر این که یکیشون برای رسیدن به اون یکی خودشو بشکنه.......
و حالا من خودمو شکستم.........
نویسنده: مصطفی فوائدی
زندگی (چهارشنبه 86/7/11 ساعت 9:50 صبح)
در آخرین روز ترم پایانی دانشگاه ، استاد به زحمت جعبه سنگینی را داخل کلاس درس آورد . وقتی که کلاس رسمیت پیدا کرد استاد یک لیوان بزرگ شیشه ای از جعبه بیرون آورد و روی میز گذاشت. سپس چند قلوه سنگ از درون جعبه برداشت و آنها را داخل لیوان انداخت . آنگاه از دانشجویان که با تعجب به او نگاه می کردند ، پرسید : آیا لیوان پر شده است؟ همه گفتند بله پر شده است .
استاد مقداری سنگ ریزه را از جعبه برداشت و آن ها را روی قلوه سنگ های داخل لیوان ریخت . بعد لیوان را کمی تکان داد تا ریگ ها به درون فضا های خالی بین قلوه سنگ ها بلغزند . سپس از دانشجویان پرسید : آیا لیوان پر شده است ؟ همگی پاسخ دادند : بله پر شده است .
استاد دوباره دست به جعبه برد و چند مشتی شن را برداشت و داخل لیوان ریخت . ذرات شن به راحتی فضاهای کوچک بین قلوه سنگ ها و ریگ ها را پر کردند . استاد یک بار دیگر از دانشجویان پرسید : آیا لیوان پر شده است ؟ دانشجویان همصدا جواب دادند : بله پر شده
است .
استاد از داخل جعبه یک بطری آب برداشت و آن را درون لیوان خالی کرد . آب تمام فضاهای کوچک بین ذرات شن را هم پر کرد . این بار قبل از این که استاد سوالی بکند دانشجویان با خنده فریاد زدند: بله پر شده.
بعد از آن که خنده ها تمام شد استاد گفت : این لیوان مانند شیشه عمر شماست و آن قلوه سنگ ها هم چیزهای مهم زندگی شما مثل سلامتی ، خانواده ، فرزندان و دوستانتان هستند . چیزهایی که اگر هر چیز دیگری را از دست دادید و فقط اینها برایتان باقی ماندند هنوز هم زندگی شما پر است .
استاد نگاهی به دانشجویان انداخت و ادامه داد : ریگ ها هم چیزهای دیگری هستند که در زندگی مهمند . مثل شغل ، ثروت ، خانه و ذرات شن هم چیزهای کوچک و بی اهمیت زندگی هستند . اگر شما ابتدا ذرات شن را داخل لیوان بریزید ، دیگر جایی برای سنگها و ریگها باقی نمی ماند . این وضعیت در مورد زندگی شما هم صدق می کند .
نویسنده: مصطفی فوائدی
یک دقیقه وقت بگذارید (چهارشنبه 86/7/11 ساعت 9:49 صبح)
هر روز صبح یک دقیقه وقت برای خودتان کنار بگذارید ، بنشینید و فکر کنید
یک دقیقه وقت بگذارید و کار کوچکی برای ارج نهادن به خود انجام دهید
یک دقیقه وقت بگذارید و بر آن شوید که امروز را از افسوس های گذشته و دلواپسی های آینده پاک کنید
یک دقیقه وقت بگذارید و فکر کنید یک مورد نگران کننده تا چه اندازه ارزش غصه خوردن و تنش عصبی دارد
یک دقیقه وقت بگذارید و نگذارید که چیزهای کوچک شادمانی شما ر ا بر هم بزند
یک دقیقه وقت بگذارید و اثرات حرف های غیر منصفانه را از بین ببرید
یک دقیقه وقت بگذارید تا از افکار منفی خلاص شوید
یک دقیقه وقت بگذارید و تجربه ای لذت بخش را به خاطر بیاورید
یک دقیقه وقت بگذارید تا به تمدد اعصاب بپردازید
یک دقیقه وقت بگذارید تا به خاطر آورید که همه دنیا علی شما نیست
یک دقیقه وقت بگذارید و تصمیم بگیرید که از هیچ کس انتظار تشکر نداشته باشید
یک دقیقه وقت بگذارید و بر آن شوید که اجازه ندهید کسی در شما احساس حقارت به وجود بیاورد
و بلأخره آخرین دقیقه روز خود را به این اختصاص دهید که تصمیم بگیرید به هیچ وجه در مورد آنچه دیگران ممکن است درباره شما بگویند یا فکر کنند نگران نباشید
نویسنده: مصطفی فوائدی
وصیت عشق (چهارشنبه 86/7/11 ساعت 9:48 صبح)
تا چند صباحی دیگر شاید پایان راه زندگی ام باشد ، و یا شاید آغاز دوباره زندگی
آری من بیمارم ، بیماری که من مبتلا شده ام پایانش مرگ است ، تاریخ مرگم را میدانم و منتظر آن می مانم تا فرا رسد امیدی ندارم ، تنها امیدم به خداست که دوای دردم را برایم برساند.
میخواهم در این لحظات که از مرگ خودم باخبرم و میدانم چه زمانی فرا می رسد وصییتی برای همگان بنویسم پس بخوانید وصییت من را در این دفتر عشق.
آهای آدمیان ، به چشمهای خود بیاموزید که نگاه به کسی نیندازند ، اگر نگاه انداختند عاشق نشوند اگر عاشق شدند وابسته نشوند اگر وابسته شدند مجنون نشوند و اگر نیز مجنون شدند با عقل و منطق زندگی کنند
آهای عاشقان اینک که پا به این راه دشوار گذاشته اید ، با صداقت عشق را ابراز کنید ، تنها عاشق یک دل باشید ، تنها به یک نفر دل ببندید ، و با یکرنگی و یکدلی زندگی کنید
آهای عاشقان به عشق خود وفادار باشید ، تا پایان راه با عشق باشید ، و از ته دل عشق را دوست داشته باشید
آهای عاشقان از تمام وجود عاشق شوید ، و با اراده و اطمینان پا به این راه بگذارید
رسم عاشقی دروغ و خیانت نیست ، رسم عاشقی صداقت است پس سرلوحه و الگوی خود را صداقت قرار دهید
آهای عاشقان نه لازم است مجنون باشید و نه فرهاد ، تنها خودتان باشید ، همین و بس
آهای عاشقان ، ساده نباشید ، عشق را از ته دل بخواهید و انتظار عشق را حتی تا پای مرگ بکشید
آهای عاشقان عشق را برای قلبش بخواهید نه برای هوس و خوش گذارنی و گذراندن لحظه های زندگی با هدف عاشق شوید و با عشق نیز از این دنیا بروید
نویسنده: مصطفی فوائدی
لیست کل یادداشت های این وبلاگ